مقام معظم رهبری16/2/92
«چشمت به نامحرم می افتد، اگر خوشت نیاید که مریضی! پس اگر
خوشت آمد فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو:
یا خیر حبیب… ؛ یعنی خدایا من تو را می خواهم، اینها چیه،
این ها دوست داشتنی نیستند ، هر چه نپاید، دلبستگی نشاید…»
این غزلی است از امام و بعد از آن پاسخ رهبر است به آن، که بیت به بیت با هم مرتیط است:
امام خمینی (ره)
1من به خال لبت اى دوست گرفتار شدم چشم بیمــــار تــــو را دیــدم و بیمار شدم
2فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم همچــــو منصــور خــــــریدار سرِ دار شدم
3غم دلدار فکنده است به جانم، شررى کـــه بـــه جــــان آمدم و شهره بازار شدم
4درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
5جــــامــه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم خــــرقــــه پیــــر خـــراباتى و هشیار شدم
6واعـــظ شهــر کــه از پند خود آزارم داد از دم رنــــد مــــىآلــــوده مــــَددکار شدم
7بگـــذاریــــد کــــه از بتکــده یادى بکنم مـــن کـــه با دستِ بت میکده، بیدار شدم
آیت الله خامنه ای:
1تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
2تو که فارغ شده بودی ز همه کون و مکان دار منصور بریدی همه تن دار شدی
3عشق معشوق وغم دوست بزد برتو شرر ای که در قول وعمل شهره بازار شدی
4مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی
5خرقه پیر خراباتی ما سیره توست امت از گفته در بار تو هشیار شدی
6واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی دم عیسی مسیح از تو دیدار شدی
7یادی از ما بنما ای شده آسوده زغم ببریدی زهمه خلق و به خلق یار شدی
دکتر سيد عبدالحسين طباطبايي مي گويند: مراقبت در عبادت، تعبد و تقيد امام در مسايل شرعي بر همه کس
روشن است . التزام هميشگي ايشان به انجام حتي مستحبات و ترک مکروهات از روزگار جدايي ايشان تا هنگام
ارتحال از جمله مطالبي است که بارها نقل شده است. ايشان حتي در شرايط بحراني بيمارستان هم معمولاً نماز شبشان
ترک نشد. مستحبات نماز را حتماً به جاي مي آورند؛ حتماً عطر مي زدند، محاسن را شانه مي کردند و عمامه بر سر
مي گذاشتند. گفتن اين مسايل آسان است ولي در نظر بگيريد، بيمار کهن سالي را که با ضعف و درد و تب، دوران دشوار
بعد از عمل جراحي را مي گذراند، مقادير زيادي دارو از طريق سرم به بدن متصل است و امکان شستن ندارد و ماسک
اکسيژن بايستي بر دهان و بيني باشد، آن وقت به طور دايم به فکر ساعت نماز باشد و مستحبات را هم با همان حال به جاي
بياورد. در حالي که کيسه خون به دست وي وصل است، فارغ از همه محيط اطراف به نماز شب بپردازد .
چند ساعت آخر عمر امام همگي در حال نماز گذشت. چون حال شان مناسب نبود با اشاره دست رکوع و سجود را به جاي
مي آورند و با مختصري حرکت دادن سر و حرکات مختصر دست و پا نماز مي خواندند، زيرا ديگر قدرت نشستن نداشتند .
برگرفته از فصل صبر.علی الله سلیمی.ص196
پادشاهی پس از اینكه بیمار شد گفت: «نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم
که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می کند می تواند شاه را معالجه
کند، اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه
می شود. شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن ها در سرتاسر
مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که
کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی
داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه
از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می گوید.
« شکر خدا که کارم را تمام کرده ام. سیر و پر غذا خورده ام و می توانم دراز
بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می توانم بخواهم؟»
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و
به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود
که پیراهن نداشت!!!!!
توی سنگر با او و چند تا دیگه از بچه ها نشسته بودیم . یکی از بچه ها وارد شد،
پانزده - شانزده ساله به نظر میرسید،مثل بقیه جوان تر ها، شیفته فرهاد شده بود
و نشانی منزلش را می خواست.
فرهاد مکثی کرد و آرام سرش را بالا آورد و گفت:” شما لطف دارین، ما در خدمتتون
هستیم، خیابون های شیراز رو بلدی؟ -بله -قصردشت،سوار ماشین که شدی میگی
دارالرحمه،قبرستون جدید…. صدای خنده بچه ها جوان را گیج کرده بود،فرهاد پیشانی
جوان را بوسید و گفت:بنویس کاکو…برای مزاح بود… بنویس دارالرحمه،قطعه شهدا…،
ردیف…،پلاک…. بسیحی جوان رفت،روزها گذشت بچه ها یکی یکی شهید شدند…
جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمه
سپردند.وقتی به شوق زیارت مزار او به راه افتادم یک نفر زودتر از من به آنجا رسیده
بود،همان بسیجی جوان،نشانی را درست آمده بود.
سردار شهید فرهاد شاهچراغی
تولد:14/1/1340شیراز
سمت:فرمانده گردان
شهادت:13/9/1360سردشت کردستان
امام خمینی(ره):
عزیزم از جوانی به اندازه ای که باقی است استفاده کن که در پیری همه
چیز از دست می رود و حتی توجه ات به آخرت و خدای تعالی.
<< 1 ... 122 123 124 ...125 ...126 127 128 ...129 ...130 131 132 ... 139 >>