حکمت 75 نهج البلاغه: 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ.

 

و فرمود (علیه السلام): هر چه شمردنى است به پايان رسد و، هر چه چشم به راه آن هستى، فرا مى رسد.

   سه شنبه 23 اسفند 1401نظر دهید »

شرح حکمت 74 نهج البلاغه : 

امام(عليه السلام) در اين كلام كوتاه و بيدار كننده اشاره به پايان تدريجى عمر انسان كرده مى فرمايد: «نفس هاى انسان گام هاى او به سوى سرآمد زندگى و مرگ است»; (نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ).


خُطى جمع «خُطْوة» به معناى فاصله ميان دو قدم به هنگام راه رفتن است كه در فارسى از آن به عنوان «گام» نام مى برند. اين نكته مهمى است كه انسان دائما در حال نفس كشيدن است; در خواب و بيدارى و قيام و قعود و در همه حال و اگر مدت كوتاهى راهِ نفس را بر او ببندند مرگ او فرا مى رسد. از سوى ديگر، دستگاه تنفس انسان و قلب و مغز و ساير اعضا استعداد محدودى دارند; مثلا دستگاه تنفس مى تواند حداكثر چندين ميليارد بار هوا را به درون كشيده اكسيژن آن را جذب كند و گاز كربن را همراه باقيمانده آن بيرون بفرستد. همچنين قلب توان دارد ميلياردها مرتبه باز و بسته شود به يقين هنگامى كه اين عدد به نهايت رسيد تاب و توان اين دستگاه ها تمام مى شود; خود به خود از كار مى ايستند; مانند اتومبيلى كه آخرين قطره سوخت آن تمام شود و در اين هنگام از كار باز مى ايستد، بنابراين همان گونه كه در اتومبيل هر قطره اى از سوخت مصرف مى شود گامى به سوى پايان است، هر نفسى كه انسان مى كشد و هر ضربانى كه قلب او مى زند او را يك گام به پايان زندگى نزديك مى سازد. همان گونه كه گام هاى پى در پى انسان را به مقصد نزديك مى كند. به همين دليل بعضى معتقدند كه ورزش كردن زياد از عمر انسان مى كاهد، زيرا به هنگام ورزش نفس ها سريع تر و ضربان قلب بيشتر مى شود.


در كتاب كافى نقل شده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: «مَا مِنْ يَوْم يَأْتِي عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلاَّ قَالَ لَهُ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَأَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَاعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَداً; هر روزى كه بر انسان مى گذرد به او مى گويد: اى انسان من روز جديدى هستم و بر اعمال تو گواهم. در من از نيكى ها سخن بگو و كار نيك انجام ده تا روز قيامت براى تو گواهى دهم، زيرا من كه بگذرم ديگر هرگز مرا نخواهى ديد».(1)
اين همان چيزى هست كه قرآن مجيد در سوره «والعصر» به آن اشاره كرده و مى فرمايد: «(وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنْسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر كه انسان (همواره) در حال خسران است». فخر رازى در تفسير اين آيه سخنى دارد كه جالب به نظر مى رسد وى مى گويد: يكى از بزرگان پيشين مى گفت معناى اين سوره را من از مرد يخ فروشى آموختم فرياد مى زد: «اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ، اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ; به كسى كه سرمايه اش مرتبا ذوب مى شود رحم كنيد». پيش خود گفتم: اين است معناى (إِنَّ الاِْنْسَانَ لَفِى خُسْر).(2)


*****


پی نوشت:


(1). کافى، ج 2، ص 523، ح 8.
(2). سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب مصادر مى نویسد: از کسانى که بعد از سیّد رضى آن را نقل کرده اند صاحب غررالحکم است در حالى که او در مقدمه کتابش مى گوید: «من سندهاى این روایات را براى اختصار حذف کرده ام» و این نشان مى دهد که آنچه را مرحوم آمدى در کتاب غررالحکم آورده از منابعى به صورت مسند به دست او رسیده بوده که اسنادش را براى این که حجم کتاب زیاد نشود حذف کرده است و اگر او آن را از نهج البلاغه گرفته بود نیازى به بیان حذف اسناد نبود سپس مى افزاید: بسیارى از فصحاى عرب مانند ابن مقفع و ابن نباته و امثال آنها که از یکه تازان میدان بلاغت و از قهرمانان بیان اند مطالب زیادى از کلمات على(علیه السلام) بر گرفته اند و اگر در سخنان ابن المعتز این جمله دیده مى شود به یقین از کلام امام گرفته است; ولى با توجه به این که جمعى به جاى «نَفْسُ الْمَرْءِ» «أنْفاسُ الْمَرْءِ» نقل کرده اند نشان مى دهد منابع آنها غیر از کلام سیّد رضى بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 57).

 

 

   شنبه 28 آبان 1401نظر دهید »

حکمت 74 نهج البلاغه: نزدیک شدن مرگ

 

وَ قَالَ (علیه السلام): نَفَسُ الْمَرْءِ، خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ.

 

و درود خدا بر او، فرمود: انسان با نفسى كه مى كشد، قدمى به سوى مرگ مى رود.

   شنبه 28 آبان 1401نظر دهید »

 حکمت 73 نهج البلاغه، خودسازی قبل از تربیت دیگران 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً، [فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ] فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ؛ وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ؛ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا، أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ‏.

 

و فرمود (علیه السلام): هر كه خود را پيشواى مردم خواهد، بايد كه پيش از ادب كردن ديگران به ادب كردن خود پردازد و بايد كه ادب كردن ديگران به كردار باشد، نه به گفتار. كسى كه آموزگار و ادب كننده خويش است، سزاوارتر به تعظيم است، از آنكه آموزگار و ادب كننده مردم است.

   یکشنبه 13 شهریور 1401نظر دهید »

حکمت 72 نهج البلاغه، بی وفایی‌های دنیا 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الدَّهْرُ يُخْلِقُ الْأَبْدَانَ، وَ يُجَدِّدُ الْآمَالَ، وَ يُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ، وَ يُبَاعِدُ الْأُمْنِيَّةَ؛ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ، وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ.

 

و فرمود (علیه السلام): روزگار بدنها را فرسوده سازد و آرزوها را تازه گرداند و مرگ را نزديك و اميدها را دور كند. هر كه بر آن ظفر يابد به رنج افتد و هر كه از دستش بدهد، سختى كشد.

   دوشنبه 31 مرداد 1401نظر دهید »

  حکمت 71 نهج البلاغه : کم گویی، نشانه عقل 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ، نَقَصَ الْكَلَامُ.

 

و فرمود (علیه السلام): چون عقل به كمال باشد، سخن اندك گردد.

   شنبه 29 مرداد 1401نظر دهید »


امام در این کلام حکمت آمیز به مسئله مهمى اشاره کرده که سراسر زندگى انسان ها را در بر مى گیرد، مى فرماید: «همیشه جاهل را یا افراط گر مى بینى و یا تفریط کار»; (لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً).


راه صحیح به سوى مقصد راه مستقیم است که ما پیوسته در نمازها هر روز خدا را مى خوانیم تا ما را بر آن راه ثابت بدارد. در اطراف راه مستقیم خطوط انحرافى فراوانى هست که پیدا کردن راه مستقیم از میان آن خطوط نیاز به دقت و علم و دانش دارد. به همین دلیل، جاهل غالبا گرفتار خطوط انحرافى یا در جانب زیاده روى مى گردد و یا در سوى کوتاهى و کندروى. این مسئله در تمام شئون زندگى اعم از فردى و اجتماعى و سیاسى و غیر آن دیده مى شود; مثلاً حفظ ناموس و پاسدارى آن از هرگونه انحراف یک فضیلت است ولى افراد جاهل گاهى به طرف افراط کشیده مى شوند و با وسواس هر حرکتى از همسر خود را زیر نظر مى گیرند و با نگاه اتهام و گمان سوء به او نگاه مى کنند به طورى که زندگى براى آنها تبدیل به دوزخى مى شود و گاه هیچ گونه نظارتى بر وضع خانه و همسر خود ندارند که کجا رفت و آمد و با چه کسى صحبت مى کند و امثال آن.


در مسائل بهداشتى فرد جاهل گاه چنان گرفتار افراط مى شود که دست به سوى هیچ آب و غذایى نمى برد به گمان این که همه آنها آلوده است، در هیچ مهمانى شرکت نمى کند، هیچ هدیه اى را نمى پذیرد و باید تنها خودش غذاى خویش را تهیه کند و گاه در جهت مخالف قرار مى گیرد و فرقى میان آلوده و غیر آلوده، بیمار مسرى و غیر بیمار نمى گذارد.
بعضى از شارحان، این مطلب را با موضوع عدالت در مسائل اخلاقى پیوند زده و گفته اند: همیشه فضایل اخلاقى حد وسط در میان دو دسته از رذایل است: شجاعت حد اعتدالى است که در میان صفت تهور (بى باکى) و جبن (ترس و بزدلى) قرار گرفته است. عالم به سراغ حد وسط و جاهل یا در طرف افراط قرار مى گیرد و یا در جانب تفریط و همچنین سخاوت حد اعتدال میان بخل و اسراف است همان گونه که قرآن مجید خطاب به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: «(وَلا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً); هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گیرى و از کار فرو مانى».(1)
در مسائل مربوط به اعتقادات، گروهى از جاهلان درباره عظمت على(علیه السلام) چنان افراط کردند که قائل به الوهیت و خدایى او شده و گروه دیگر چنان کوتاه آمدند که در صف ناصبان قرار گرفتند و به یقین هر دو گروه گمراهند. خط صحیح همان پذیرش ولایت به معناى امام مفترض الطاعه بودن است.


در خطبه 127 نیز این مطلب به صورت شفاف و روشن آمده است: «وَسَیَهْلِکُ فِیَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ یَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَیْرِ الْحَقِّ; به زودى دو گروه در مورد من هلاک و گمراه مى شوند: دوست افراطى که محبتش او را به غیر حق (غلو) مى کشاند و دشمن افراطى که به سبب دشمنى قدم در غیر حق مى نهد (و مرا کافر خطاب مى کند).


سپس افزود: «وَخَیْرُ النَّاسِ فِیَّ حَالاً النَّمَطُ الاَْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ; بهترین مردم درباره من گروه میانه رو هستند از آنان جدا نشوید».


در بحارالانوار نیز آمده است که امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «أَلاَ إِنَّ خَیْرَ شِیعَتِی النَّمَطُ الاَْوْسَطُ إِلَیْهِمْ یَرْجِعُ الْغَالِی وَبِهِمْ یَلْحَقُ التَّالِی; بهترین شیعیان من گروه میانه رو هستند، غلو کننده باید به سوى آنان باز گردد و کوتاهى کننده عقب افتاده باید (شتاب کند و) به آنها ملحق شود».(2)


با دقت به جوامع بشرى مى بینیم که غالب نابسامانى ها بر سر افراط و تفریط هاست که زاییده جهل و نادانى است; گاه آن چنان در مسائل اقتصادى قائل به آزادى مى شوند که فرآیند آن نظام سرمایه دارى ظالم است و گاه چنان سلب آزادى مى کنند که نتیجه آن نظام کمونیسم و گرفتارى هاى آن است، مهم یافتن خط اعتدال و ثابت ماندن بر آن است.
در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که در روز قیامت حاکمى (از حاکمان مسلمین) را مى آورند که بیش از آنچه خداوند دستور داده عمل کرده، خداوند به او مى گوید: بنده من چرا بیش از آنچه باید تازیانه بزنى زدى؟ عرض مى کند: من براى غضب تو غضب ناک شدم. به او گفته مى شود: آیا سزاوار است غضب تو شدیدتر از غضب من باشد؟ سپس حاکم دیگرى را مى آورند که کوتاهى کرده خداوند به او مى فرماید: چرا در برابر آنچه به تو امر کرده بودم کوتاهى کردى؟ عرض مى کند: پروردگارا من به او رحم کردم؟ به او گفته مى شود: آیا رحمت تو از رحمت من وسیع تر است؟ سپس هر دو را به سوى دوزخ مى برند(3). (4)


*****


پی نوشت:
(1). اسراء، آیه 29.
(2). بحارالانوار، ج 6، ص 178، ح 7.
(3). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 8، ص 247.
(4). سند گفتار حکیمانه: در کتاب غررالحکم این جمله حکمت آمیز با کمى تفاوت ذکر شده است: «الْجاهِلُ لَنْ یُلقى إلاّ مُفْرِطاً اَوْ مُفَرِّطاً» و ابن اثیر نیز آن را در کتاب نهایه از على(علیه السلام) نقل کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 56).

 

 

   چهارشنبه 26 مرداد 1401نظر دهید »

حکمت 70 نهج البلاغه: افراط و تفریط، نشانه جهل

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لَا [يُرَى الْجَاهِلُ] تَرَى الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً.

 

و فرمود (علیه السلام): جاهل ديده نشود مگر در افراط يا تفريط.

   چهارشنبه 26 مرداد 1401نظر دهید »

 

شرح حکمت 69 نهج البلاغه : 

نگران مباش:


امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به افرادى که در رسیدن به مقصودشان ناکام مى مانند دستورى مى دهد که مایه آرامش است، مى فرماید: «هنگامى که آنچه را مى خواهى انجام نمى گیرد، هرگونه باشى اعتنا نکن»; (إِذَا لَمْ یَکُنْ مَا تُرِیدُ فَلاَ تُبَلْ(1) مَا کُنْتَ).
براى این جمله تفسیرهاى متعددى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است; اکثر شارحان بر این عقیده اند که این سخن حکیمانه اشاره به همان چیزى است که در قرآن مجید آمده: (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُم)(2) یعنى هنگامى که به مقصد نرسیدى غمگین مباش، چرا که اگر مقصود مادى است دنیاى مادى بقایى ندارد و اگر مقصود معنوى است خداوند براى تلاشى که کردى به تو اجر و پاداش مى دهد.
بعضى دیگر مانند «محمد عبده» گفته اند که منظور این است که اگر به مقصود نرسیدى دست از تلاش و کوشش بر ندار و به سخنان این و آن اعتنا مکن.
بعضى دیگر گفته اند: مقصود این است که اگر به مقصود نرسیدى به همان حال که هستى راضى باش تا از مقام و مرتبه تو نزد خداوند کاسته نشود.
تفسیر چهارمى براى این سخن به نظر مى رسد که از بعضى جهات مناسب تر است و آن این که اگر به مقصود نرسیدى به هر صورت باشى تفاوتى نمى کند مثل این که کسى هدفش این بوده که در فلان شهر زندگى کند و موفقیت خود را تنها در آنجا مى بیند. اگر این مقصود براى او حاصل نشود چه تفاوتى مى کند که در هر شهر دیگرى باشد، زیرا همه شهرها نسبت به خواسته او یکسان است و نباید در این باره سخت گیرى کند. این شبیه چیزى است که مرحوم «علامه شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود آورده که زنى تنها یک پسر داشت و از دنیا رفت. آن مادر گفت: من مى خواستم این فرزند من زنده بماند حال که از دنیا رفت هر کس دیگرى مى خواهد بعد از او زنده بماند یا نماند.
بارها گفته ایم که اراده چند معناى مختلف از عبارت واحد مانعى از نظر ادبى ندارد و در نثر و نظم کلام عرب و سایر لغات، نمونه هاى فراوانى از آن هست، بنابراین ممکن است تمام معانى فوق در محتواى کلام امام(علیه السلام) جمع باشد.(3)
*****
پی نوشت:
(1). «لا تُبَلْ» از ماده «بَلْو» بر وزن «دَلو» به معناى اهمیت دادن به چیزى گرفته شده و این صیغه در اصل «لا تُبالَ» بوده و در حالت جزمى واو آن حذف شده سپس الف باب مفاعله نیز به عنوان تخفیف حذف گردیده و «لا تُبَلَ» شده سپس جزم که روى واو محذوف بوده، منتقل به لام شده است و «لا تُبَلْ» شده است.
(2). حدید، آیه 23.
(3). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه این کلام حکمت آمیز از غررالحکم با مختصر تفاوتى نقل شده است: به جاى «ما کُنْتَ» «کَیْفَ أنْتَ» آمده است (که احتمالاً از منبع دیگرى گرفته شده است) در نسخه ابن ابى الحدید و ابن میثم نیز «کَیْفَ أنْتَ» آمده است. ابن ابى الحدید در شرح این جمله مى گوید: «تفسیر این کلام براى بسیارى از مردم پیچیده شده است». این تعبیر ـ به گفته صاحب مصادر ـ نشان مى دهد که این از کلمات مشهور آن حضرت است که اندیشمندان بسیارى درباره آن امعان نظر کرده اند، زیرا اگر این کلام از سخنان مشهور آن حضرت نبود دلیلى نداشت که براى به دست آوردن تفسیر صحیح آن تلاش و کوشش کنند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 55).

   چهارشنبه 19 مرداد 1401نظر دهید »

حکمت 69 نهج البلاغه: راضی بودن از سرنوشت

 

وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا لَمْ يَكُنْ مَا تُرِيدُ، فَلَا تُبَلْ [كَيْفَ] مَا كُنْتَ.

 

و فرمود (علیه السلام): اگر آنچه مى خواستى ميسرت نشد، به هر حال كه هستى، قانع باش.

   چهارشنبه 19 مرداد 1401نظر دهید »

حکمت 68 نهج البلاغه: لزوم همراهی فقر با عفاف و غنا با شکر 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَ الشُّكْرُ زِينَةُ الْغِنَى.

 

و فرمود (علیه السلام):  پاكدامنى، زيور بينوايى است و سپاسگزارى، آرايش توانگرى است.

   شنبه 7 اسفند 1400نظر دهید »

حکمت 67 نهج البلاغه:

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لَا تَسْتَحِ مِنْ إِعْطَاءِ الْقَلِيلِ، فَإِنَّ الْحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ.

 

و فرمود (علیه السلام): از بخشش اندك شرمنده مباش، زيرا نوميد ساختن، اندكتر از آن است.

   شنبه 16 بهمن 1400نظر دهید »

طلب از نااهل:


امام(عليه السلام) در اين كلام پربار حكمت آميز به نكته اى اشاره مى كند كه سبب عزت و سربلندى هر انسانى است، مى فرمايد: «از دست رفتن حاجت بهتر از آن است كه آن را از نااهل طلب كنى»; (فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا).
بى شك انسان ها در زندگى فردى و اجتماعى به يكديگر نيازمند اند و اصولاً فلسفه زندگى اجتماعى و مدنىّ بالتبع بودن انسان همين تعاون و برطرف ساختن حاجت و نيازهاى يكديگر است، زيرا هر كس قدرت محدودى دارد كه با آن نمى تواند همه نيازهاى خود را برطرف سازد ولى با كمك ديگران مى تواند بر مشكلات غلبه كند. كسانى كه انسان دست حاجت به سوى آنها دراز مى كند دو گروه اند: گروه اهل و نااهلان; اهل كسى است كه داراى سخاوت و انسان دوستى و مهر و محبت و علو طبع باشد. نااهلان آنها كه بخيل اند و تنگ نظر و منت گذار. بديهى است هرگاه انسان دست طلب به سوى نااهل دراز كند از يك سو خود را حقير كرده و از سوى ديگر، احتمال امتناع با توجه به بخل و تنگ نظرى طرف كاملاً وجود دارد و از سوى سوم، اگر اقدام به رفع نياز و حاجت كند ممكن است ماه ها يا سال ها دست از منت گذارى بر ندارد، پس چه بهتر كه قناعت ورزد و علو همت و شخصيت خود را حفظ نمايد و از دست رفتن حاجتى را تحمل كند و دست نياز به سوى اين گونه افراد دراز نكند.
در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه امير مؤمنان در محضرش عرضه داشت: خداوندا مرا به احدى از خلقت نيازمند نكن. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى على! اين سخن را مگو، زيرا هر انسانى نيازمند به ديگران است. امير مؤمنان عرض كرد: اى رسول خدا! چگونه بگويم فرمود بگو: «قُلْ اللَّهُمَّ لاَ تُحْوِجْنِي إِلَى شِرَارِ خَلْقِكَ; خدايا مرا به انسان هاى شرور نيازمند مكن». على(عليه السلام)عرض كرد: «يَا رَسُولَ اللَّهِ وَمَنْ شِرَارُ خَلْقِهِ; شرار خلق كيانند؟» فرمود: «الَّذِينَ إِذَا أَعْطَوْا مَنُّوا وَإِذَا مَنُّوا عَابُوا; كسانى كه اگر چيزى ببخشند منت مى گذارند و هنگامى كه منت مى گذارند بر انسان عيب مى گيرند».(1)
آرى شرار خلق و به تعبیر امیر مؤمنان، نااهلان ممکن است نیاز مادى انسان را برطرف سازند ولى صدمات روحانى و معنوى به وى وارد کنند که تحمل آن بسیار سخت و سنگین است. گاه به منت گذاردن اکتفا نمى کنند بلکه عیب ها بر انسان مى گیرند که فلان کس ضعیف و ناتوان و بى عرضه و حقیر است، ازاین رو به ما نیازمند شده است.
در روایات اسلامى حاجت خواستن از تازه به دوران رسیده ها نهى شده است که قطعاً با منت و ذلت همراه است; در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که به یکى از یارانش فرمود: «تُدْخِلُ یَدَکَ فِی فَمِ التِّنِّینِ إِلَى الْمِرْفَقِ خَیْرٌ لَکَ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَى مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَکَانَ; دست خود را تا مرفق در دهان اژدها کنى براى تو بهتر از آن است که حاجت از کسى بطلبى که چیزى نداشته و سپس به نوایى رسیده است».(2)
این گونه اشخاص اگر چیزى به انسان بدهند سرمایه گرانبهاترى را از بین مى برند، آبى مى دهند و آبرویى مى برند. سعدى شیرازى در کتاب گلستان خود بعد از ذکر داستانى مى گوید: حکیمان گفته اند: آب حیات اگر فروشند فى المثل به آبروى، دانا نخرد که مردن به علت به از زندگى به ذلت.
هرچه از دونان به منت خواستى *** در تن افزودى و از جان کاستى! (3)


*****
پی نوشت:
(1). مستدرک الوسائل، ج 5، ص 263، ح 2.
(2). بحارالانوار، ج 75، ص 248.
(3). سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در مصادر مى گوید: این کلام حکیمانه پیش از سید رضى در تحف العقول آمده است; ولى آن را به امام صادق(علیه السلام) نسبت مى دهد و متن آن کمى با آنچه در نهج البلاغه آمده تفاوت دارد و در غررالحکم آن را از امیر مؤمنان با تفاوتى ذکر کرده است. و همچنین «أبشیهى» در مستطرف آن را بدون تفاوت آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 53 و 54)

   چهارشنبه 2 تیر 1400نظر دهید »

حکمت 66 نهج البلاغه: درخواست نکردن از نااهلان

 

وَ قَالَ (علیه السلام): فَوْتُ الْحَاجَةِ، أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَى غَيْرِ أَهْلِهَا.

 

و فرمود (علیه السلام ): از دست دادن حاجت، آسانتر است از خواستن آن از نااهلان.

   چهارشنبه 2 تیر 1400نظر دهید »

حکمت 65 نهج البلاغه: نتیجه از دست دادن دوستان

 

وَ قَالَ (علیه السلام): فَقْدُ الْأَحِبَّةِ غُرْبَةٌ.

 

و فرمود (علیه السلام): فقدان دوستان به مثابه غربت است.

   چهارشنبه 12 خرداد 1400نظر دهید »

حضرت علی علیه السلام در نامه ای به مالک اشتر، شاخصه های انتخاب اصلح را بیان کرده است. نامه ۵۳ نهج البلاغه که نامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر هنگام فرمانداری مصر است، حاوی نکاتی پیرامون انتخاب اصلح است که شاخصه های این انتخاب را در این مطلب تقدیم نگاه شما خواهد شد.
 
۱- اعتنا به نظرات مردم

اهل مشورت بودن -  داشتن روحیه انتقاد پذیری

«وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّی مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ؛ و مگوی که مرا بر شما امیر ساخته‏ اند و باید فرمان من اطاعت شود»

۲- تخفیف به مردم گرفتار

توجه به اقشار ضعیف - در صدد کاهش گرفتاری های مردم.

«ثُمَّ اللهَ اللهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی… خدا را خدا را (در نظر داشته باش) درباره طبقه پایین اجتماع»

 

۳-کینه و دشمنی بین مردم راه نیاندازد

خون و جان مردم برایش مهم باشد.

«أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ کُلِّ حِقْد؛ گره هر کینه ای را در مردم بگشای»

 

۴- درستکار و بدکار را جزای مناسب دهد

«وَ لاَ یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَة سَوَاء؛ هرگز نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان نباشند»

 

۵- برخورد با مفاسد اقتصادی

«فَامْنَعْ مِنَ الاِحْتِکَارِ؛ پس، از احتکار کالا جلوگیری کن»

 

۶- نظارت دقیق بر اطرافیان

«فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الأحْوَالِ؛ ریشه ستمکاریشان را با بریدن اسباب آن بخشکان»

 

۷- سوء ظن به دشمن

«وَ اتَّهِمْ فِی ذلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ؛ و به دشمن خوش بین مباش»

 

۸- توجه به تجار

 تولید داخلی

«ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ؛ دیگر این که نیکی به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذیر»

 

۹- توجه به معیشت نظامیان 

اهل صلح بودن

« وَ یَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِیهِمْ؛ به اندازه ای که خانواده هایشان در پشت جبهه، و خودشان در آسایش کامل باشند» 

 

۱۰- در دسترس مردم بودن

پای حرف مردم نشستن - دیدار عمومی

«فَلاَ تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَکَ عَنْ رَعِیَّتِکَ؛ هیچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار» 

 

۱۱- نظارت بر زیر دستان و شایسته سالاری

« ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً؛ سپس در امور کارمندانت بیندیش، و پس از آزمایش به کارشان بگمار»

 

   دوشنبه 10 خرداد 1400نظر دهید »

شرح حکمت 64 نهج البلاغه:

 

سوارانى در خواب!


امام(عليه السلام) در اين كلام حكيمانه تشبيه جالبى درباره غافلان اهل دنيا دارد مى فرمايد: «اهل دنيا همچون كاروانيانى هستند كه آنان را به سوى مقصدى مى برند و آنها در خوابند».
مى دانيم دنيا مسير آخرت است و در اين مسير منزلگاه هايى است كه در آنجا بايد زاد و توشه براى آخرت برگرفت تا هنگامى كه انسان به مقصد مى رسد دستش خالى نباشد; ولى دنياپرستانى كه در تمام عمر به دنيا مشغول اند، همچون كسانى هستند كه بر مركب سوار و در خوابند و ساربان آنها را به سوى مقصد مى برد. انتهاى اين مسير همان مرگ است آنها زمانى كه سيلى اجل در گوششان نواخته شود از اين خواب غفلت بيدار مى شوند و تهى دست به سوى آخرت مى روند. همان گونه كه در روايت معروف آمده است: «النّاسُ نِيامٌ فَإذا ماتُوا انْتَبَهُوا». مردم در خوابند هنگامى كه بميرند از خواب بيدار مى شوند.(1)
به بيان ديگر انسان ها سرمايه دارانى هستند كه وارد بازار دنيا مى شوند مدت اين بازار ـ مانند بسيارى از بازارهاى جهانى محدود است ـ و سرمايه آنها ساعات و شب ها و روزهاى عمر آنهاست هرگاه در اين مدت در خواب باشند سرمايه از دست مى رود و تجارتى حاصل نمى شود. به گفته شاعر:
سرمايه ز كف رفت و تجارت ننموديم *** جز حسرت و اندوه متاعى نخريديم (2)


*****
پی نوشت:
(1). بحارالانوار، ج4، ص 43; مجموعه ورام، ج 1، ص 150.
(2). سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر مصدر جدیدى براى این جمله حکمت آمیز نقل نکرده است همین اندازه مى گوید این جمله مانند کلام دیگرى است که از امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) در وصیتش به فرزند گرامى اش امام مجتبى(علیه السلام) بیان فرموده آنجا که مى گوید: «وَاعْلَمْ أنَّ مَن کانَ مَطِیَّتُهُ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ فَإنَّهُ یُصارُ بِهِ وَإنْ کانَ لایَصیرُ» (و در نسخه هاى موجود نهج البلاغه «وَإنْ کانَ واقِفَاً» آمده است). در کتاب تمام نهج البلاغه در وصیت امام به فرزندش امام حسن هر دو جمله را در کنار هم نقل کرده است; هم حکمت 64 و هم جمله «وَاعْلَم…».

   دوشنبه 10 خرداد 1400نظر دهید »

حکمت 64 نهج البلاغه: غفلت از گذر عمر

 

وَ قَالَ (علیه السلام): أَهْلُ الدُّنْيَا كَرَكْبٍ يُسَارُ بِهِمْ، وَ هُمْ نِيَامٌ.

 

و فرمود (علیه السلام): مردم دنيا چون كاروانيانى هستند كه مى برندشان و آنها در خواب اند.

   دوشنبه 10 خرداد 1400نظر دهید »

حکمت 63 نهج البلاغه: اهمیت شفاعت

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الشَّفِيعُ جَنَاحُ الطَّالِبِ.

 

و فرمود (ع): شفاعت كننده، براى كسى كه طالب چيزى است، چونان بال است براى پرنده.

   شنبه 1 خرداد 1400نظر دهید »

حکمت62 نهج البلاغه: پاسخی نکوتر به نیکی دیگران

 

وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا حُيِّيتَ بِتَحِيَّةٍ فَحَيِّ بِأَحْسَنَ مِنْهَا، وَ إِذَا أُسْدِيَتْ إِلَيْكَ يَدٌ فَكَافِئْهَا بِمَا يُرْبِي عَلَيْهَا، وَ الْفَضْلُ مَعَ ذَلِكَ لِلْبَادِئِ.

 

و فرمود (علیه السلام): چون تو را درود گفتند، در پاسخ، درودى بهتر گوى و چون دستى از سر احسان به سوى تو دراز شد، به احسانى بيشتر، پاداشش ده و فضيلت از آن كسى است كه آغاز كرده است.

   یکشنبه 22 فروردین 1400نظر دهید »

گزيدن شيرين! (شرح حکمت 61 نهج البلاغه)


امام(عليه السلام) در اين سخن حكيمانه به يكى از ويژگى هاى متضاد زنان اشاره كرده مى فرمايد: «زن عقربى است كه نيش زدن او شيرين است»; (ألْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّبْسَةِ).
شارحان نهج البلاغه هم در تفسير اين جمله اختلاف فراوان دارند و هم در اين كه آيا نسخه اصلى لَسبه است يا لِبسه (بر وزن حسبه). در نسخه محمد عبده لِبسه آمده كه به معناى معاشرت و ملابست است، بنابراين نسخه، تفسير جمله بالا چنين است: زن گرچه همچون عقرب گزنده است; اما معاشرت با او داراى فوايد و بركات و آثار مثبتى است كه آن را جبران مى كند و به دليل اين آثار معاشرت با او مطلوب است. همان گونه كه قرآن مجيد هم به آن اشاره كرده مى فرمايد: «(وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا); از آيات خدا اين است كه براى شما همسرانى از جنس شما آفريد تا در كنار آنها آرامش پيدا كنيد» و در جايى ديگر مى فرمايد: «(هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ); زنان براى شما همچون لباس هستند و شما براى آنها همانند لباس (هر دو زينت هم هستيد و هر دو سبب حفظ يكديگر)».
ولى در غالب نسخه هاى ديگر مانند نسخه مورد بحث ما «لَبسه» آمده است كه به معنى نيش زدن است. در اين كه اگر زن همچون عقرب باشد چگونه نيش زدن او شيرين است شايد از آن رو كه در كنار نيش هاى او نوش هاى فراوانى نيز وجود دارد كه نيش هاى او را قابل تحمل بلكه شيرين مى كند. با توجه به اين كه آنچه در مورد عقرب مناسب مى رسد نيش است نه معاشرت كردن، اين تفسير از تفسير عبده مناسب تر است.
در اينجا تفسير سومى است كه مرحوم كمره اى آن را در شرح نهج البلاغه خود آورده و مى گويد: منظور از اين كلام حكمت آميز اين است كه به همه مردان و مخصوصاً جوانان هشدار داده شود كه از زنان آلوده بپرهيزند، زيرا آنها همچون عقربند، هرچند ظاهراً نيش شيرينى دارند; ولى هرگز نبايد فريب ظاهر زيباى آنها را خورد و در دام سم كشنده آنها افتاد. اين تفسير نيز مناسب به نظر نمى رسد، زيرا لحن جمله حكمت آميز بالا برحذر داشتن نيست، بلكه تحمل كردن و مدارا نمودن است كه با همسران مشروع سازگار است. بنابراين همان تفسير دوم بهترين تفسيرها براى اين جمله حكيمانه است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا اين تعبير درباره همه زنان صادق است يا درباره گروهى از آنها؟ به يقين منظور همه زنان نيستند، زيرا بسيارى از آنان داراى چنان ايمان و تربيت و اخلاقى هستند كه هرگز همسرانشان از آنها نيشى احساس نمى كنند، بنابراين منظور اين است كه در طبيعت زن اگر تربيت كافى نداشته باشد و از ايمان و معرفت، روح او سيراب نشود حالت گزندگى به خود مى گيرد و اين سخن حكيمانه براى همسران اين گونه زنان اين پيام را دارد كه به دليل فوايد وجودى آنان نيش هاى آنها را تحمل كنند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «يكى از حقوق زن بر مرد اين است كه اگر كار جاهلانه اى انجام دهد او را ببخشد و از او درگذرد»; (وَاِنْ جَهِلَت غَفَرَ لَها)(1). (2)
*****
پی نوشت:
(1). کافى، ج 5، ص 510.
(2). سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه سند خاصى غیر از نهج البلاغه براى این کلام حکمت آمیز نقل نشده و در کتاب تمام نهج البلاغه آن را جزء خطبة الوسیله شمرده است; ولى با مراجعه به تحف العقول و کافى که خطبه وسیله را نقل کرده اند این جمله پیدا نشد.

   دوشنبه 16 فروردین 1400نظر دهید »

حکمت 61 نهج البلاغه

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ، حُلْوَةُ اللَّسْبَةِ.

 

و فرمود (علیه السلام): زن كژدمى است كه گزيدنش شيرين است.

   دوشنبه 16 فروردین 1400نظر دهید »

حکمت 60 نهج البلاغه

 

وَ قَالَ (علیه السلام): اللِّسَانُ سَبُعٌ، إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ.

 

و فرمود (علیه السلام): زبان، درنده اى است كه اگر به خود واگذارندش، بگزد.

   چهارشنبه 6 اسفند 1399نظر دهید »

حکمت 59 نهج البلاغه: ارزش نصیحت و نصیحت کننده

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ.

 

و فرمود (علیه السلام): آنكه تو را از چيزى بر حذر مى دارد، همانند كسى است كه تو را مژده اى مى رساند.

 

هشدارى كه بشارت است!


امام(عليه السلام) با هشدارى بجا در اين سخن كوتاه و گرانمايه به اهميت هشدارهاى بجا و سودمند پرداخته مى فرمايد: «كسى كه تو را (از امورى كه خطرناك است) بترساند همچون كسى است كه به تو بشارت دهد (به امورى كه مايه سرور و خوشحالى است)»; (مَنْ حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّرَكَ).
در مصادر نهج البلاغه در ذيل اين حديث شريف افزون بر ذكر مدارك، نكته قابل ملاحظه اى آمده كه مى گويد: تحذير شناساندن انسان به چيزى است كه مصلحت او در آن است و زيان و خطر را از او دفع مى كند و اينكه امام مى فرمايد چنين كسى مانند كسى است كه به تو بشارت مى دهد مفهومش اين است كه بايد از اين هشدارها همان گونه خوشحال شوى كه از خبرهاى مسرت بخش خوشحال مى شوى و بايد از چنين كسى همان گونه تشكر كنى كه از بشارت دهنده تشكر مى كنى، زيرا او اگر خير تو را نمى خواست به تو هشدار نمى داد و از افتادن در شر برحذر نمى داشت.
تحذير به معناى ترساندن و هشدار دادن در برابر خطرات قطعى يا احتمالى است و تبشير به معناى بشارت دادن در برابر پيروزى هاست. از آنجا كه پرهيز از خطرات خود يك پيروزى بزرگ است امام مى فرمايد: كسى كه تو را از خطر و ضرر قطعى يا احتمالى برحذر مى دارد مانند كسى است كه تو را بشارت دهد به امورى كه مايه خوشحالى توست. بنابراين، دوستان خوب كسانى هستند كه هم انسان را نسبت به پيروزى ها دلگرم سازند و هم نسبت به خطرات آگاه نمايند و اين كه يكى از حقوق مؤمنان بر يكديگر نصيحت شمرده شده اشاره به همين گونه هشدارهاست، بلكه گاه مى شود برحذر داشتن و هشدار دادن به خطرها اثرات مهم ترى از بشارت ها دارد، زيرا بشارت دهنده بسيار مى شود كه به كارهاى نيك انجام شده و پيروزى ها بشارت مى دهد، بشارتى كه تغييرى در سرنوشت نخواهد داشت; ولى تحذيركننده هميشه پيش از خطر هشدار مى دهد و چه بسا سبب برطرف شدن خطرات مهمى مى گردد. پيام اين گفتار حكيمانه مولا اين است كه هنگام ترساندن و برحذر داشتن نسبت به خطرات نه تنها ناراحت نشويد، بلكه آن را به منزله يك بشارت براى خود تلقى كنيد.
در حديثى در كتاب شريف كافى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه به يكى از ياران خود فرمود: «اِتَّبِعْ مَنْ يُبْكيكَ وهُو لَكَ ناصِحٌ وَلا تَتَّبِع مَن يُضحِكَكَ وَهُو لَكَ غاشٍّ; (1) از كسى پيروى كن كه تو را مى گرياند ولى خيرخواه توست از كسى كه تو را مى خنداند اما به تو دروغ مى گويد و حقايق را وارونه نشان مى دهد، پيروى مكن».(2)
*****
پی نوشت:
(1). کافى، ج2، ص 638، ح 2.
(2). سند گفتار حکیمانه: نویسنده مصادر نهج البلاغه مرحوم خطیب مى گوید این جمله حکمت آمیز را طرطوشى در کتاب سراج الملوک و آمدى در کتاب غررالحکم آورده، هر چند این دو نویسنده بعد از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند ولى آمدى چیزى افزون بر آنچه در نهج البلاغه است آورده که نشان مى دهد از منبع دیگرى آن را گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 51).

   سه شنبه 23 دی 1399نظر دهید »

حکمت 58 نهج البلاغه: رابطه مال و شهوات

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الْمَالُ مَادَّةُ الشَّهَوَاتِ.

 

و فرمود (علیه السلام): ثروت اصل و مايه شهوت هاست.

 

ريشه اصلى شهوات:


امام(علیه السلام) در این کلام کوتاه و پرمایه اشاره به نکته اى درباره رابطه ثروت با شهوت کرده مى فرماید: «مال و ثروت ماده اصلى همه شهوات است»; (الْمالُ مادَّةُ الشَّهَواتِ).
بدیهى است که منظور از شهوت در اینجا هرگونه علاقه مفرط نفسانى و هوس آلود است. اعم از این که مربوط به شهوت جنسى باشد یا مقام یا تشریفات و زرق و برق دنیا و یا انتقام جویى و امثال آن.
این نکته نیز روشن است که براى رسیدن به خواسته هاى نفسانى و هوا و هوس ها مال نقش اصلى را بازى مى کند و هر قدر فزونى یابد خطر افتادن در شهوات بیشتر است.
اضافه بر این ثروت مایه غرور است و غرور ریشه اصلى بسیارى از گناهان، به علاوه مال هر چه بیشتر شود انسان را به خود مشغول تر مى سازد و طبعاً از یاد خدا و اطاعت حق باز مى دارد. روى این جهات سه گانه مى توان به عمق کلام امام پى برد.
بدیهى است آنچه امام در این گفتار حکیمانه فرموده هشدارى است به غالب مردم که در فزونى مال نکوشند، زیرا خطرات زیادى را به دنبال دارد اما چنان نیست که هر ثروتمندى هواپرست و شهوت پرست باشد. این حکم کلى مانند احکام دیگرى نظیر آن استثنائاتى دارد. گروه زیادى راه قارون را پیمودند و اموالشان مایه غرور و کفرشان شد، جمع اندکى نیز از مال براى رسیدن به مهم ترین طاعات الهى بهره گرفتند.
این معنا در آیات مربوط به قارون آمده است: «(وَابْتَغِ فِیمَا آتَاکَ اللهُ الدَّارَ الاْخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا وَأَحْسِنْ کَمَا أَحْسَنَ اللهُ إِلَیْکَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِى الاَْرْضِ إِنَّ اللهَ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ); در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را بطلب و بهره خویش را از دنیا فراموش مکن و همان گونه که خدا به تو نیکى کرده (به بندگان خدا) نیکى کن وهرگز در جستجوى فساد در زمین مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد».(1)
بر همین اساس است که در بسیارى از آیات قرآن از مال نکوهش شده و در بعضى از آیات از آن مدح و ستایش به عمل آمده و به عنوان خیر (نیکى) از آن یاد شده است.
در آیه 180 سوره «بقره» در مورد وصیت مى فرماید: «(اِنْ تَرَکَ خَیراً …); کسى که اموالى از خود به یادگار گذاشته است…». و در آیه 8 سوره «عادیات» در مذمت بعضى از طغیانگران مى فرماید: «(وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ); اموال را بسیار دوست دارند».
در روایات اسلامى نیز آثار این مذمت و مدح درباره اموال فراوان دیده مى شود که آوردن آنها ما را از شرح این کلام دور مى کند.
تنها به ذکر این روایات پرمعنا که از ابن عباس نقل شده و قاعدتاً آن را از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا امیرمؤمنان على(علیه السلام) شنیده است قناعت مى کنیم. او مى گوید: «إنَّ أوَّلَ دِرْهَم وَدینار ضُرِبا فِی الاْرْضِ … أنْ یُحِبُّوکُما; نخستین درهم و دینارى که سکه آن در زمین زده شد شیطان نگاهى به آنها افکند هنگامى که آن را دید آنها را برگرفت و روى چشم خود گذارد سپس به سینه خود چسبانید آن گاه فریاد شادى کشید بار دیگر آن را به سینه خود چسبانید سپس خطاب به آنها گفت: شما نور چشمان من و میوه دل من هستید هرگاه بنى آدم شما را دوست دارند من به آن قانعم، هر چند بتى را پرستش نکنند (چه بتى بالاتر از شما) براى من همین بس که فرزندان آدم به شما عشق بورزند».(2)
کوتاه سخن آنکه مال ابزارى است مشترک مانند انرژى اتم که هم مى توان از آن بمب ویرانگر ساخت و هم به وسیله آن نیروى برق تولید کرد که دنیا را روشن سازد و کارخانه ها را به حرکت درآورد، هر چند این نیرو هنگامى که به دست ناصالحان بیفتد غالباً در جنبه هاى ویرانگر به کار گرفته مى شود.(3)
*****
پی نوشت:
(1). قصص، آیه 77.
(2). بحارالانوار، ج 70، ص 137، ح 3.
(3). سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز به عین همین عبارت در کتاب غررالحکم و مجمع الامثال میدانى و مطالب السؤول آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 50). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکمت آمیز را ضمن خطبه «وسیله» نقل کرده است. (تمام نهج البلاغه، ص 162).

   دوشنبه 22 دی 1399نظر دهید »

حکمت 57 نهج البلاغه: ارزش قناعت

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ.


[قال الرضي رحمه الله تعالى‏ و قد رُوِيَ هذا الكلام عن النبي (ص‏لی الله علیه وآله)].

 

و فرمود (ع): قناعت ثروتى است كه از ميان نرود.


سید رضی گوید: اين سخن از پيامبر (ص) هم روايت شده است.

   یکشنبه 20 مهر 1399نظر دهید »

شرح حکمت 56 نهج البلاغه:

 

دامنه غنا و فقر:


امام در اين كلام پربارش اشاره به آثار غنا و فقر مى كند و مى فرمايد: «بى نيازى در غربت وطن است و نيازمندى در وطن غربت»; (الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ; وَالْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ).


وطن جايى است كه انسان در آنجا متولد شده و چشم به روى خويشاوندان و بستگان و نزديكان گشوده و مورد علاقه آنها قرار گرفته و در هر گوشه و كنار، آشنايى دارد و غربت جايى است كه انسان نه آشنايى دارد و نه دوست مهربانى و نه يار و مددكارى. امام مى فرمايد: شخص غنى هر جا برود به موجب غنايش پيوندهاى محبت را با اين و آن برقرار مى سازد و به سبب بذل و بخشش ياران و مددكارانى پيدا مى كند; ولى شخص فقير حتى در وطن خويش دوستان و بستگان را از دست مى دهد و گاه به صورت موجودى فراموش شده در مى آيد.
پيام امام در اين سخن اين است كه مؤمنان بايد بكوشند و بى نياز شوند و به هنگام غنا و بى نيازى از مال و ثروت خويش براى جلب و جذب قلوب و كمك به نيازمندان استفاده كنند، از عواقب فقر بترسند، چرا كه فقر مايه ذلت و گاه مطابق بعضى از روايات سبب كفر مى شود. البته اين فقر با فقرى كه در روايات از آن تعريف شده تفاوت آشكارى دارد; فقر ممدوح به معناى «ساده زيستن» و يا «فقر الى الله» است. در اين باره در ذيل حكمت سوم شرح بيشترى داشتيم.(1)
*****
پی نوشت:
(1). سند گفتار حکیمانه:
این کلام نورانى در غررالحکم با تفاوت و اضافاتى نقل شده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 50).
این سخن، در کتاب تمام نهج البلاغه در لابه لاى خطبه «وسیله» آمده است (تمام نهج البلاغه، ص 154).

   چهارشنبه 16 مهر 1399نظر دهید »

حکمت 56 نهج البلاغه:  دارایی و برازندگی، فقر و تنهایی

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الْغِنَى فِي الْغُرْبَةِ وَطَنٌ، وَ الْفَقْرُ فِي الْوَطَنِ غُرْبَةٌ.

 

و فرمود (علیه السلام): توانگرى در غربت، وطن است و فقر در وطن، غربت است.

   چهارشنبه 16 مهر 1399نظر دهید »

دو شاخه مهم صبر:


امام در این گفتار حکیمانه، صبر و شکیبایى را بر دو گونه تقسیم مى کند. مى فرماید: «صبر بر دو قسم است صبر در برابر انجام کار خوبى که دوست ندارى و صبر بر ترک کار بدى که دوست دارى»; (الصَّبْرُ صَبْرَانِ: صَبْرٌ عَلَى مَا تَکْرَهُ، وَصَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ).
در واقع نوع اول اشاره به صبر در برابر مشکلات عبادت است و نوع دوم اشاره به شکیبایى در مقابل ترک معصیت و آنچه بعضى از شارحان گفته اند: نوع اول از نوع دوم سخت تر است، گفتار صحیحى به نظر نمى رسد، زیرا موارد، کاملاً مختلف است; گاه مورد اول مهم تر است و گاه مورد دوم تا اطاعت چه اطاعتى باشد و معصیت چه معصیتى.
نیز آنچه بعضى دیگر از آنان گفته اند که صبر در این دو مورد از دو مقوله و دو ماهیت است آن هم به نظر درست نمى آید، زیرا صبر به معناى کف نفس و خویشتن دارى و مقاومت در برابر مشکلات است; گاه مشکل انجام طاعتى است و گاه مشکل ترک معصیتى.
بر این پایه پیمودن راه حق و رسیدن به مقام قرب پروردگار و حتى رسیدن به اهداف و مقامات مادى در دنیا راه صاف و هموارى نیست. در این راه سنگلاخ ها، گردنه هاى صعب العبور، پرتگاه ها و حیوانات درنده و دزدان خطرناک وجود دارد. اگر صبر و مقاومت انسان کم باشد، با برخورد به این موانع از راه مى ماند و به مقصد نمى رسد. به همین دلیل صبر و استقامت مهم ترین وسیله پیروزى انسان در دنیا و آخرت است، از این رو قرآن مجید مى فرماید: «(إِنَّ الَّذینَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ); به یقین کسانى که گفتند: پروردگار ما خداى یگانه است سپس استقامت ورزیدند فرشتگان بر آنان نازل مى شوند و مى گویند: نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است».(1)
بنابراین نزول و حمایت فرشتگان از مؤمنان در درجه اول مشروط به صبر و استقامت است و در جاى دیگر، قرآن مجید مى گوید: «فرشتگان بر بهشتیان از هر درى وارد مى شوند به آنها به خاطر صبر و استقامتشان درود مى گویند. چه نیکو است سرانجام آن سراى جاویدان; (وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ باب * سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ)(2). (3)
*****
پی نوشت:
(1). فصلت، آیه 30.
(2). رعد، آیه 23 و 24.
(3). سند گفتار حکیمانه: این جمله حکمت آمیز و پربار عیناً در غررالحکم آمده ولى در اصول کافى با تفاوت هایى ذکر شده و در تحف العقول نیز مانند غررالحکم آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 49). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این کلام حکمت آمیز در ضمن وصایاى على(علیه السلام) به فرزندش «محمد بن حنفیه» آمده و این اضافه را نیز دارد: «وَأَحْسَنُ مِنْهُ الصَّبْرُ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ عَلَیْکَ». (تمام نهج البلاغه، ص 697).

 

 

   یکشنبه 6 مهر 1399نظر دهید »

حکمت 55 نهج البلاغه: صبر بر ناخوشایندها و خوشایندها

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الصَّبْرُ صَبْرَانِ، صَبْرٌ عَلَى مَا تَكْرَهُ، وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ.

 

و فرمود (ع): صبر بر دو گونه است: يكى صبر در آنچه آن را ناخوش مى دارى و يكى صبر از آنچه دوستش مى دارى.

   یکشنبه 6 مهر 1399نظر دهید »

 

امروز این فراز از وصیت نامه شهید سلیمانی باید چراغ راهمان باشد….

حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را خیلی مظلوم و تنها می‌بینم.
او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات با بیانتان و دیدارهای‌تان و حمایت‌های‌تان با ایشان می‌بایست جامعه را جهت دهید..
اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود.

واین سخن شهید سلیمانی عزیز همان توصیه ی گهربار امیرالمؤمنین را در خاطر ما زنده می‌کند:

 بدانيد که بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاک کننده اند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرمايد، و همانا حکومت الهی حافظ امور شماست، بنابراين زمام امور خود را بی آن که نفاق ورزيد يا کراهتی داشته باشيد، به دست امام خود سپاريد.
به خدا سوگند!
اگر در پيروی از حکومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت که هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد.

نهج_البلاغه،خطبه۱۶۹

 

 

   چهارشنبه 2 مهر 1399نظر دهید »

شرح حکمت54 نهج البلاغه

چهار جمله پربار:


امام(علیه السلام) در این کلام حکیمانه و پرمایه خود در ضمن چهار جمله کوتاه به چهار مطلب مهم اشاره کرده، مى فرماید:
«هیچ ثروت و بى نیازى چون عقل»; (لاَ غِنَى کَالْعَقْلِ);
«و هیچ فقرى همچون جهل»; (وَلاَ فَقْرَ کَالْجَهْلِ);
«و هیچ میراثى چون ادب»; (وَلاَ مِیرَاثَ کَالاَْدَبِ);
«و هیچ پشتیبانى چون مشورت نمى باشد»; (وَلاَ ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ).
درباره اهمیت عقل همین بس که اگر عقل و تدبیر باشد همه چیز به دنبال آن خواهد آمد مال و ثروت را با عقل و تدبیر به دست مى آورند، مقام و شخصیت نیز زاییده عقل است و آسایش و آرامش و سعادت دو جهان با عقل حاصل مى شود.
به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه در قرآن مجید واژه عقل و علم و مشتقات آنها 880 مرتبه آمده است و این نشانه اهمیت فوق العاده قرآن و اسلام به مسأله عقل است.(1)
روایات اسلامى نیز درباره اهمیت عقل فوق حد احصا و شمارش است. مرحوم کلینى در جلد اول کافى در کتاب العقل والجهل احادیث بسیار فراوان و پرمایه اى درباره اهمیت عقل از پیغمبر اکرم و امامان معصوم(علیهم السلام) نقل کرده است.
ابن ابى الحدید بخشى از آن را در شرح خود ذیل همین کلام حکمت آمیز از کتاب کامل مبرد نقل کرده از جمله این که رسول خدا فرمود: «ما قَسَمَ لِلْعِبادِ أفْضَلُ مِنَ الْعَقْلِ فَنَوْمُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجاهِلِ وَفِطْرُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ صَوْمِ الْجاهِلِ وَ إقامَةُ الْعاقِلِ أفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجاهِلِ وَما بَعَثَ اللّهُ رَسُولاً حَتّی یَسْتَکْمِلَ الْعَقْلَ وَحَتّی یَکُونَ عَقْلُهُ أفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جَمیعِ أُمَّتِهِ; خداوند هیچ نعمتى را برتر از عقل در میان بندگانش تقسیم نکرده است. خواب عاقل از شب زنده دارى جاهل (و عبادت شبانه او) برتر و روزه نگرفتنش از روزه (مستحبى) جاهل برتر و توقفش از سفر جاهل (براى اطاعت پروردگار یا جهاد) مهم تر است و خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نکرد مگر این که عقلش کامل شد و عقل او برتر از عقول تمام امتش بود.
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «صَدیقُ کُلُّ أمْرء عَقْلُهُ وَعَدُوُّهُ جَهْلُهُ; دوست هر کس عقل اوست و دشمنش جهل اوست».
در نقطه مقابل عقل جهل و نادانى بدترین فقر و تنگدستى است، زیرا انسان جاهل و نادان هم ثروتش را از دست مى دهد و هم آبرو و حیثیتش را و در یک کلمه دین و دنیایش را تباه مى کند.(2)
البته منظور از عقل، همان گونه که در روایات اسلامى آمده همان هوش و فراستى است که انسان را به خدا و اطاعت او نزدیک مى کند و از زشتى ها دور مى سازد. در دنیاى دیروز و امروز افراد ظاهراً عاقلى بوده اند که سال ها بر کشورهایى حکومت کرده اند ولى بسیارى از آنها فاقد عقل به معنایى که در بالا آمد بوده اند. هوش و ذکاوت آنها نوعى شیطنت بوده است، همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که بعضی از یاران آن حضرت درباره عقل از محضرش سؤال کردند فرمود: «ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمانُ وَاکْتُسِبَ بِهِ الْجِنانُ; عقل چیزى است که انسان به وسیله آن خدا را پرستش مى کند و بهشت را به دست مى آورد». راوى عرض کرد مى گویند معاویه عاقل است؟ فرمود: این نوعى شیطنت شبیه عقل است و عقل نیست.(3)
اما در مورد ادب همین بس که امیرمؤمنان على(علیه السلام) در حدیثى که در غررالحکم آمده مى فرماید: «خَیْرُ ما وَرَّثَ الاْباءُ لِلاْبْناءِ الاْدَبُ; بهترین چیزى که پدران براى فرزندان به ارث مى گذارند ادب است». و در حدیث دیگرى در همان کتاب از آن حضرت مى خوانیم: «قَلیلُ الاْدَبِ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرِ النَّسَبِ; کمى ادب بهتر از برجستگى بسیار نسب است».
منظور از ادب حسن معاشرت با مردم و تواضع در برابر خلق و خالق و برخورد پسندیده با همه افراد است.
معنى اصلى واژه ادب دعوت کردن است و از آنجایى که اخلاق نیک و برخورد شایسته مردم را به خوبى ها دعوت مى کند آن را ادب نامیده اند.
جمله زیبایى نیز از حکیم ایرانى بزرگمهر در این زمینه نقل شده است که مى گوید: بهترین میراثى که پدران براى فرزندان گذارده اند ادب است، زیرا کسى که داراى ادب باشد به وسیله آن مى تواند اموال فراوانى کسب کند; ولى اگر پدر مال فراوانى بدون ادب براى فرزند گذاشته باشد فرزند با بى ادبى و نادانى همه را تلف کرده و از مال و ادب تهى دست مى شود.
آنچه امام(علیه السلام) درباره مشورت در اینجا بیان فرموده و آن را بهترین پشتیبان شمرده است مطلبى است که به تعبیرات دیگر در سایر سخنان امام(علیه السلام) وارد
شده است.
حقیقت این است که اسلام دین استبداد به راى نیست; اسلام مى گوید: خداوند تمام علم و دانش و عقل را به یک یا چند نفر نداده بلکه در میان بندگان خدا تقسیم کرده است. اگر کسى مى خواهد به کمالِ علم و دانش و عقل برسد باید از افکار دیگران استفاده کند و چه بسا یک مشورت، جلوى خطاهاى بسیارى را مى گیرد به خصوص این که کسى که قصد کارى را دارد آنچه را مطابق میل اوست بر غیر آن ترجیح مى دهد و نمى تواند به قضاوت بى طرفانه بنشیند و به همین دلیل ممکن است گرفتار اشتباهات وسیعى شود; اما افرادى که از محدوده کار او خارجند بهتر و روشن تر مى توانند درباره آن قضاوت و داورى کنند.
همان گونه که در روایات متعدد وارد شده باید طرف مشورت عاقل و خداترس و راستگو و راز نگه دار و شجاع و خیرخواه باشد تا بتوان از مشورت او بهره گرفت.
درست است که غیر معصومین ممکن است گرفتار خطا شوند; ولى ضریب خطا در یک نفر هر قدر باشد در دو نفر نصف مى شود و در ده نفر به یک دهم مى رسد و احتمال آن بسیار کمتر مى شود، از این رو نقل است که مرد عربى مى گفت: من هرگز مغبون نمى شوم مگر این که تمام قبیله من مغبون شوند. به او گفتند: چرا و چگونه؟ گفت: براى اینکه من بدون مشورت آنها کارى انجام نمى دهم. اگر همه اشتباه کنند آن گاه من هم اشتباه مى کنم.
شاعر مى گوید:
مشورت ادراک و هشیارى دهد *** عقل ها مر عقل را یارى دهد
گفت پیغمبر بکن اى راى زن *** مشورت المُسْتَشارُ مُؤتَمَن (4)
*****
پی نوشت:
(1). فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 249.
(2). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 185 به بعد.
(3). اصول کافى، ج 1، ص 11.
(4). سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر آمده است که این چهار جمله حکمت آمیز در کتاب تحف العقول به صورت پراکنده ذکر شده، و در بعضى از موارد تفاوت هایى دارد (که نشان مى دهد از منبع دیگرى غیر از نهج البلاغه است) اضافه بر این، همین تعبیرات با مختصر تفاوتى در حکمت 113 که از این جمله هاى حکمت آمیز نیز مشروح تر است به چشم مى خورد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 49).

   دوشنبه 24 شهریور 1399نظر دهید »


 حکمت 54 نهج البلاغه: ارزش عقل و ادب و مشورت

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لَا غِنَى كَالْعَقْلِ، وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ، وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ، وَ لَا ظَهِيرَ كَالْمُشَاوَرَةِ.

 

و فرمود (علیه السلام): هيچ بى نيازيى چون عقل و هيچ بينوايى چون جهل و هيچ ميراثى چون

 

ادب و هيچ پشتيبانى چون رأى زدن با ديگران نباشد.

   یکشنبه 23 شهریور 1399نظر دهید »

 

سخاوت واقعى:


امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه به نکته دقیق و آموزنده اى اشاره کرده، مى فرماید: «سخاوت آن است که ابتدایى (و بدون درخواست) باشد; اما آنچه در برابر تقاضا داده مى شود یا از روى حیاست و یا براى فرار از مذمّت»; (السَّخَاءُ مَا کَانَ ابْتِدَاءً، فَأَمَّا مَا کَانَ عَنْ مَسْأَلَة فَحَیَاءٌ وَتَذَمُّمٌ).
سخاوت را این گونه تفسیر کرده اند: حالت و فضیلتى درونى است که انسان را به بذل مال به مستحقان و نیازمندان بدون عوض وا مى دارد.
بر این اساس اگر کسى درخواستى کند و از آبروى خود به وسیله درخواست مایه بگذارد، آنچه سخاوتمندانه مى بخشد در واقع عوض آبروى اوست و به راحتى نمى توان نام آن را سخاوت گذاشت و نیز بخشش که پس از درخواست صورت مى گیرد ممکن است بدین سبب باشد که اگر بخشش نکند، درخواست کننده و یا مردمى که از آن آگاهى مى یابند او را نکوهش و مذمت کنند، بنابراین بخشش در برابر نجات از مذمت مردم واقع شده است و بدون عوض نیست و به تعبیر عموم مردم براى رودربایستى است. بنابراین سخاوت خالص و حقیقى آن است که انسان پس از آگاهى بر نیازمندى افراد آبرومند، در حل مشکل آنها به صورت پنهانى بکوشد و نیازى به سؤال نباشد.
قرآن مجید در سوره «بقره» هنگامى که سخن از اهمیت انفاق و آثار و برکات آن به میان مى آورد بر انفاق به کسانى تأکید مى کند که روى سؤال ندارند و به دلیل عفت و مناعت طبع مردم آنها را در زمره اغنیا مى دانند، مى فرماید: (یَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسیمَاهُمْ لاَ یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا).(1)
درباره اهمیت سخاوت در آیات قرآن و روایات اسلامى بحث هاى زیادى آمده است از جمله در حدیثى از پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «السَّخاءُ خُلْقُ اللّهِ الاْعْظَمِ; سخاوت صفت بزرگ خداست».(2)
در حدیث دیگرى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «السَّخَاءُ مِنْ أَخْلاَقِ الاَْنْبِیَاءِ وَهُوَ عِمَادُ الاِْیمَانِ وَلاَ یَکُونُ مُؤْمِنٌ إِلاَّ سَخِیّاً; سخاوت از اخلاق پیامبران و ستون ایمان است و هیچ مؤمنى نیست مگر این که صاحب سخاوت است».(3)
بى شک، سخاوت هر قدر بیشتر و در مورد مناسبت تر و بدون هیچ گونه عوض مادى و معنوى و کاملاً به صورت ابتدایى باشد پرارزش تر است.
این سخن را با حدیثى از کتاب کافى از امام صادق(علیه السلام) پایان مى دهیم، فرمود: گروهى از یمن خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آمدند و میان آنها مردى بود در مکالمه با پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درشت گو و سرسخت تا آنجا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) خشمگین شد و از شدت غضب عرق در پیشانى او آشکار گشت و چهره در هم کشید و چشم از او برداشت و به زمین نگاه کرد. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: پرورگارت به تو درود مى فرستد و مى گوید: این مرد سخاوتمندى است که پیوسته اطعام مى کند. خشم پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرو نشست سر را بلند کرد و فرمود: اگر جبرئیل از سوى خداوند متعال به من خبر نداده بود که تو مرد سخاوتمندى هستى و پیوسته اطعام طعام مى کنى تو را طرد مى کردم تا عبرتى براى دیگران باشى. آن مرد گفت: آیا پروردگار تو سخاوت را دوست دارد؟ پیامبر فرمود: آرى. آن مرد شهادتین بر زبان جارى کرد و مسلمان شد و گفت: به خداوندى که تو را به حق مبعوث کرده هرگز کسى را از مالم محروم نساختم(4). (5)
*****
پی نوشت:
(1). بقره، آیه 273.
(2). کنز العمال، مطابق نقل میزان الحکمه، ماده سخاء.
(3). بحارالانوار، ج 68، ص 355، ح 17.
(4). کافى، ج 4، ص 39، ح 5.
(5). سند گفتار حکیمانه: صاحب مصادر نهج البلاغه مى گوید: در تاریخ ابن عساکر این چنین آمده است: به امام عرض کردند: «ما السخاء؟; سخاوت چیست؟» در پاسخ فرمود: «ما کانَ عَنْهُ إبْتِداءً وَ أمّا ما کانَ عَنْ مَسْألَة فَحَیاءٌ وَتَکرُّمٌ» این سخن را سیوطى در تاریخ الخلفاء از ابن عساکر نقل کرده است. این تفاوت تعبیر با آنچه در نهج البلاغه آمده نشان مى دهد که ابن عساکر منبعى غیر از نهج البلاغه در اختیار داشته است. همچنین این کلام حکمت آمیز در کتاب أدب الدین و الدنیا مارودى و در کتاب روض الاخیار با تفاوتى که نشان دهنده تعدد منبع است ذکر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 49).


موضوعات: نهج البلاغه
   سه شنبه 11 شهریور 1399نظر دهید »

 

حکمت 53 نهج البلاغه: حقیقت سخاوت

وَ قَالَ (علیه السلام): السَّخَاءُ مَا كَانَ ابْتِدَاءً؛ [فَإِذَا] فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ.

 

و فرمود (علیه السلام): سخاوت هنگامى است كه بخشش بدون سؤال بود و پس از سؤال يا از شرم است و يا از بيم بدگويى

مردم.

   دوشنبه 10 شهریور 1399نظر دهید »

حکمت 52 نهج البلاغه: عفو در هنگام قدرت 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): أَوْلَى النَّاسِ بِالْعَفْوِ، أَقْدَرُهُمْ عَلَى الْعُقُوبَة. 

 

و فرمود (ع): سزاوارترين مردم به عفو تواناترين آنهاست به عقوبت.

 

 

   پنجشنبه 6 شهریور 1399نظر دهید »

رابطه ی عدل الهی با بلاها


(حکمت مصائب و بلاها ):

 بلا، امتحان الهی

سوره محمد، آیه۳۱

وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ

 ترجمه: و البته شما را مى ‏آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارشهاى [مربوط به] شما را رسيدگى كنيم.

توضیح: هنگامی که سخن از عدالتخداوند به میان می آید، گروهی از مردم به وجود شرور، بلاها و ناعدالتی ها در جهان معترض شده و می پرسند: «اگر خداوند عادل است، پس چرا به برخی بندگان نعمت فراوان داده و برخی را در انواع مشکلات و بلاها غوطه ور ساخته است؟!» در این بخش، به پاسخ این پرسش و تبیین رابطه ی عدل الهی با بلاها می پردازیم. نخست باید توجه داشت که سنت حتمی و حکیمانه ی پروردگار، این است که بندگانش را با انواع امتحانات و بلاها آزمایش کند تا میزان عبودیت و اطاعت آنان معلوم گردد. البته روشن است خداوند خود از میزان صدق و کذب بندگانش آگاه است و هدف از امتحان آنان، اتمام حجت بر خودشان است. بنابراین، حکمت بسیاری از بلاها و مصائب، امتحان و آزمایش بندگان است.

حدیث: امام علی علیه السلام: « لَيْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَى فِتْنَةٍ ؛ هیچ کس نیست که مبتلا به فتنه و آزمایشی از سوی خدا نباشد».

نهج البلاغه، حکمت۹۳

 

   شنبه 25 مرداد 1399نظر دهید »

عيوب پنهان:


امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش اشاره به نكته مهمى كرده مى فرمايد: «عيب تو (از چشم ها) پنهان است تا وقتى دنيا به تو اقبال دارد» (عَيْبُكَ مَسْتُورٌ مَا أَسْعَدَكَ جَدُّكَ).
«جَدّ» در لغت معانى زيادى دارد از جمله: عظمت، كه آيه شريفه (إنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبّنا) به آن ناظر است و به معناى بهره، نصيب، نعمت و بخت. در جمله بالا اشاره به همان بهره و نصيب دنيوى است كه گاهى از آن به بخت و شانس تعبير مى شود. امام در واقع در اين عبارت كوتاه به چند نكته اشاره فرموده است:
نخست هنگامى كه دنيا به كسى اقبال كند تمام عيوب او را به فراموشى مى سپارند، بلكه گاهى عيب را حُسن معرفى مى كنند و به عكس، هنگامى كه دنيا به كسى پشت كند صفات برجسته او را ناديده مى گيرند، بلكه گاهى عيب مى شمرند و اين اشتباه بزرگى است كه بسيارى از مردم گرفتار آن اند.
ديگر اين كه انسان بايد تنها نگاه به سخنان مردم نكند و بكوشد عيوب خويش را كه از چشم آنها به سبب اقبال دنيا پنهان شده، دريابد و نيز محاسن و صفات نيك خود را كه به دليل پشت كردن دنيا به او در نظر مردم ناچيز شمرده مى شود كم نشمرد.
ديگر اين كه از زوال نعمت ها نگران نشود شايد خداوند مى خواهد بدين وسيله عيوب او را روشن سازد تا براى برطرف كردن آن بكوشد كه اين خود نعمتى از سوى پروردگار محسوب مى شود.
اين گفتار حكيمانه امام پيام ديگرى نيز دارد و آن اين كه به هنگام اقبال دنيا به انسان، مغرور نشود و خود را برىء از عيوب نداند، چرا كه مردم عيوب او را ناديده مى گيرند و اى بسا از وى چنان تمجيد كنند كه سبب غرور او گردد. شبيه اين گفتار سخن حكيمانه اى است كه در حكمت نهم آمده بود كه امام فرموده بود: (إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَد أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَإِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ; هنگامى كه دنيا به كسى روى آورد نيكى هاى ديگران را به او عاريت مى دهد و هنگامى كه دنيا به كسى پشت كند نيكى هاى خودش را نيز از او سلب مى نمايد).
در زبان عرب ـ و احتمالاً زبان هاى ديگر ـ نيز ضرب المثل هاى جالبى در اين زمينه آمده است از جمله در يك ضرب المثل عربى مى خوانيم: «إذا أقْبَلَ الْبَخْتُ لَباضَتِ الدُّجاجَةُ عَلَى الوَتَد، وَإذا أدْبَرَ الْبَخْتُ أسْعَرَ الْهاوَنُ فِي الشَّمْسِ; (1) هنگامى كه دنيا به انسان اقبال كند مرغ روى نوك ميخ تخم مى گذارد و هنگامى كه دنيا به انسان پشت كند هاون در برابر آفتاب آتش مى گيرد».(2)
*****
(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 181.
(2). سند گفتار حکیمانه: تنها منبعى که نویسنده کتاب مصادر براى این جمله حکیمانه امام به جز نهج البلاغه ذکر کرده ربیع الابرار دانشمند معروف اهل سنت زمخشرى است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 48). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکیمانه در لابه لاى خطبه وسیله ذکر شده است (این خطبه در نهج البلاغه نیامده است و در کتاب تمام از جلد هشتم کافى نقل شده در حالى که با مراجعه به کافى روشن مى شود که این جمله در آنجا نیست، هرچند جمله هاى بعد از آن ذکر شده است و معلوم نیست کتاب تمام نهج البلاغه آن را از کجا آورده است). (تمام نهج البلاغه، ص 166). جمله حکیمانه پیش گفته علاوه بر کتاب ربیع الابرار زمخشرى در کتب دیگرى از دانشمندان هم عصر زمخشرى یا بعد از او نیز آمده است.

   دوشنبه 20 مرداد 1399نظر دهید »

حکمت 51 نهج البلاغه: بخت و اقبال و پنهان ماندن عیوب

 

وَ قَالَ (علیه السلام): عَيْبُكَ مَسْتُورٌ، مَا أَسْعَدَكَ جَدُّك.

 

و فرمود (ع): عيب تو پوشيده است تا بخت مساعد توست.


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 20 مرداد 1399نظر دهید »

 

 

 

شرح حکمت50 نهج البلاغه:

راه تسخير دل ها:


امام در اين كلام حكمت آميز درس مهمى براى صيد دل ها و جلب و جذب دوستان مى دهد. مى فرمايد: «دل هاى انسان ها وحشى و رمنده است هركس با آنها انس گيرد رو به سوى او مى كنند»; (قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْهِ).
اشاره به اينكه انسان، نسبت به كسانى كه نمى شناسد نوعى احساس بيگانگى مى كند; ولى اگر طرف مقابل از طريق محبت وارد شود در برابر او رام مى شود.
به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه اين مطلب براى انسانى كه تازه در شهر يا در محله اى وارد مى شود و سكنا گزيند كاملاً محسوس است او حتى از همسايگان نزديكش فاصله مى گيرد اما اگر چند بار با او سلام و عليك كنند و به ديدارش بروند و هديه اى برايش بفرستند رابطه دوستى آنها مستحكم مى شود. آنچه بعضى پنداشته اند كه اين كلام حكمت آميز با اصل مدنىّ بالتبع بودن انسان سازگار نيست اشتباه بزرگى است. درست كه انسان ذاتاً روح اجتماعى دارد و نمى تواند تنها زندگى كند و تمام پيشرفت ها و موفقيت های بشر در سايه همين روح اجتماعى است; ولى اين بدان معنا نيست كه در برابر هر فرد ناشناخته اى اظهار محبت و دوستى كند و با او الفت بگيرد; الفت گرفتن احتياج به مقدمات دارد همان گونه كه عداوت و دشمنى نيز مقدماتى مى خواهد و نظر امام(عليه السلام) به اين حقيقت است كه در روايات ديگرى نيز وارد شده و در گفتار معروف: «الاْنْسانُ عَبيدُ الاحْسانِ; انسان بنده احسان است» منعكس است.
شاعر عرب نيز مى گويد:
وَإنّى لَوَحْشِىٌّ إذا ما زَجَرْتَني *** وَإنّى إذا ألَّفْتَني لاََلُوفٌ
هنگامى كه از من دورى كنى من از تو رميده مى شوم ولى هنگامى كه از در الفت در آيى با تو الفت مى گيرم.
اين كه در بعضى از شروح به واسطه حل نشدن مشكل «مدنىٌّ بالطبع» بودن انسان يا وحشى بودن قلوب اين تفسير را پذيرفته اند كه منظور از «رجال» همه انسان ها نيستند بلكه افراد بزرگ و قدرتمندِ اجتماع اند، تفسير نادرستى به نظر مى رسد، زيرا ظاهر عبارت اشاره به همه يا اغلب انسان هاست نه گروه اندكى. شاهد اين سخن حديثى است كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «ثَلاَثٌ يُصْفِينَ وُدَّ الْمَرْءِ لاَِخِيهِ الْمُسْلِمِ يَلْقَاهُ بِالْبُشْرِ إِذَا لَقِيَهُ وَيُوَسِّعُ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ إِذَا جَلَسَ إِلَيْهِ وَيَدْعُوهُ بِأَحَبِّ الاَْسْمَاءِ إِلَيْهِ;(1) سه چيز است كه محبت انسان را نسبت به برادر دينى اش صفا مى بخشد: با چهره گشاده با او روبرو شود و در مجلس جاى مناسب به او دهد و او را به محبوب ترين نام هايش صدا بزند».(2)
*****
پی نوشت:
(1). کافى، ج 2، ص 643، ح 3.
(2). سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را زمخشرى (متوفاى 538) در جزء اول ربیع الابرار و طرطوشى (متوفاى 520) در کتاب سراج الملوک آورده اند و بعید به نظر مى آید که آنها از نهج البلاغه سیّد رضى گرفته باشند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 48). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را جزء خطبه اى دانسته است که امام آداب دین و دنیا را به اصحابش فرمود. (تمام نهج البلاغه، ص 717).

 

 

   شنبه 11 مرداد 1399نظر دهید »

 

حکمت 50 نهج البلاغه: راه جذب دلها 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): قُلُوبُ الرِّجَالِ وَحْشِيَّةٌ، فَمَنْ تَأَلَّفَهَا أَقْبَلَتْ عَلَيْه.

 

و فرمود (ع): دلهاى مردان رمنده است، هر كه آنها را به دست آورد، به او روى نهند.

   شنبه 11 مرداد 1399نظر دهید »

حمله هاى خطرناك:


امام(عليه السلام) در اين كلام حكمت آميزش به يكى از تفاوت هاى ميان افراد با شخصيت و بزرگوار و افراد پست و بى ارزش اشاره مى كند و مى فرمايد: «بترسيد از حمله افراد با شخصيت به هنگام نياز و گرسنگى و از حمله افراد پست به هنگام سيرى»; (احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ، وَاللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ).
در اين كه منظور از گرسنگى و سيرى در اين عبارت حكيمانه معناى كنايى آن مراد است يا معناى حقيقى در ميان مفسران نهج البلاغه گفت و گو است; جمعى گرسنگى را كنايه از هرگونه نياز و يا تحت فشار و ظلم واقع شدن دانسته اند بدين ترتيب معناى جمله چنين مى شود: افراد بزرگوار و با شخصيت تنها هنگامى دست به حمله مى زنند كه به آنها ستم شود و يا نياز مبرم براى ادامه حيات پيدا كنند كه در اين صورت براى گرفتن حق خود و دفاع در مقابل ظالمان غيرت آنها به جوش مى آيد و حمله جانانه اى مى كنند; ولى لئيمان هنگامى كه به نوايى برسند و بر مراد خويش سوار گردند طغيان مى كنند و افراد بى گناه را مورد حمله قرار مى دهند همچون حيوانات درنده اى كه پس از سيرى، مست مى شوند.
در حالى كه بعضى ديگر معتقدند «جُوع» در اينجا به همان معناى حقيقى يعنى گرسنگى است و «شَبَع» به معناى سيرى است و آن را اشاره به اين نكته مى دانند كه افراد شجاع و با شخصيت پيش از رفتن به ميدان نبرد كمتر غذا مى خوردند مبادا ضربه اى بر شكم آنها وارد شود و غذا بيرون ريزد و موجب سرافكندگى آنان شود; ولى لئيمان چنين نيستند و در هر حال تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
شاعر عرب مى گويد:
لا يَصْبِرُ الْحُرُّ تَحْتَ ضَيْم *** وَإنَّما يَصْبِرُ الْحِمارُ
آزادمرد در زير ستم صبر نمى كند. اين الاغ است كه صبر مى كند!
شاعر ديگرى نيز مى گويد:
إذا أنْتَ أكْرَمتَ الكَريمَ مَلَكَتَهُ *** وَإنْ أنْتَ أكْرَمتَ اللَئيمَ تَمَرَّدَا (1)
اگر شخص كريم را اكرام و احترام كنى مالك او مى شوى ولى اگر لئيم را اكرام كنى (بيشتر) سرپيچى مى كند.(2)
*****
پی نوشت:
(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 179.
(2). سند گفتار حکیمانه: دانشمند معروف آمدى در غررالحکم این کلام حکیمانه را با تفاوتى نقل کرده که نشان مى دهد از جاى دیگرى گرفته و همچنین ابن ابى الحدید در الحکم المنثورة آن را با تفاوتى نقل کرده و آن نیز نشان مى دهد که منبع ابن ابى الحدید غیر از نهج البلاغه بود. هرچند نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه بعد از ذکر کلام این دو نفر مى گوید: مرحوم سیّد رضى روایتش موثق تر و آشنایى اش به لحن کلام جدش بیشتر است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 48). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز در خطبه «الوسیله» که در نهج البلاغه نیامده ذکر شده است. (تمام نهج البلاغه، ص 166).

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 6 مرداد 1399نظر دهید »

حکمت 49 نهج البلاغه : تفاوت افراد کریم و لئیم

 

 

 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): احْذَرُوا صَوْلَةَ الْكَرِيمِ إِذَا جَاعَ، وَ اللَّئِيمِ إِذَا شَبِعَ.

 

و فرمود (علیه السلام): از تعرض كريمان، چون گرسنه شوند و از تعرض فرومايگان، چون سير شوند، حذر كنيد.

 


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 6 مرداد 1399نظر دهید »


امام علی علیه السلام:

 

از غيرت ورزيدن بيجا بپرهيز كه اين كار، زن سالم را به بيمارى مى كشانَد و پاك دامن را به گناه .


إيّاكَ وَالتَّغايُرَ في غَيرِ مَوضِعِ غَيرَةٍ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يَدعُو الصَّحيحَةَ إلَى السُّقمِ ، وَالبَريئَةَ إلَى الرَّيبِ.

 

از نامه 31 نهج البلاغه

   دوشنبه 30 تیر 1399نظر دهید »

راه پيروزى:


امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و پرمایه در سه جمله کوتاه رمز پیروزى را در کارها بیان مى کند. نخست مى فرماید: «پیروزى در گرو تدبیر است»; (الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ).
«حَزْم» که به معناى دوراندیشى و مطالعه عواقبِ کار است، یکى از مهم ترین عوامل پیروزى است، زیرا افراد سطحى نگر که گرفتار روزمرّگى هستند در برابر حوادث پیش بینى نشده به زودى به زانو در مى آیند و رشته کار از دستشان بیرون مى رود و شکست مى خورند.
در حدیث دیگرى در غررالحکم امام مى فرماید: «مَنْ أخَذَ بِالْحَزْمِ اسْتَظْهَرَ وَمَنْ أضاعَ الْحَزْمَ تَهَوَّرَ; کسى که حزم و دوراندیشى بر گیرد پیروز مى گردد و کسى که آن را ضایع کند به هلاکت مى افتد».(1)
سپس امام(علیه السلام) در جمله دوم مى فرماید: «حزم و دوراندیشى در گرو به کار گرفتن فکر است»; (وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْیِ).
«اجالة» به معناى جولان دادن و «رأى» به معناى فکر است و منظور از جولان دادن فکر این است که انسان همچون اسب سوارى که در تمام اطراف میدان نبرد، قبل از شروع گردش مى کند تا از نقاط ضعف و قوت با خبر شود، باید در مسائل مهم نیز چنین کند و تمام جوانب یک مسئله را از خوب و بد بدون اغماض بررسى کند تا بتواند تصمیم صحیح بگیرد.
شخصى به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: اى رسول خدا! به من سفارشى کن. فرمود: اگر بگویم مى پذیرى؟ عرض کرد: آرى! پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پیامبر فرمود: «فَإِنِّی أُوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْر فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ فَإِنْ یَکُ رُشْداً فَامْضِهِ وَ إِنْ یَکُ غَیّاً فَانْتَهِ عَنْهُ; من به تو سفارش مى کنم هنگامى که تصمیم بر انجام کارى گرفتى در عاقبت آن بیندیش اگر کار صحیحى بود انجام ده و اگر گمراهى بود از آن خوددارى کن».(2)
به یقین حزم و دوراندیشى ایجاب مى کند که انسان افزون بر استفاده از فکر خویش، از افکار دیگران نیز بهره بگیرد، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام)مى خوانیم که فرمود: «از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند حزم و دوراندیشى چیست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پیروى از آنها».(3)
گاه براى رسیدن به پیروزى باید از نقشه پیچیده و مختلفى استفاده کرد که آگاهى دشمن بر آن سبب نابود شدن وى است، از این رو امام(علیه السلام) در سومین و آخرین جمله حکمت آمیز فوق مى فرماید: «تفکر صحیح در گرو نگه دارى اسرار است»; (وَ الرَّأْیُ بِتَحْصِینِ الاَْسْرَارِ).
در حدیث دیگرى که از امام(علیه السلام) در غررالحکم نقل شده مى خوانیم: «سِرُّکَ أسیرُکَ فَانْ أفْشَیْتَهُ صِرْتَ أسیرَهُ; راز تو اسیر توست; اما اگر آن را افشا کردى تو اسیر آن مى شوى».(4)
در حدیث دیگرى از امام جواد(علیه السلام) آمده است: «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَةٌ لَهُ; اظهار کردن چیزى (سرى از اسرار) پیش از آنکه مستحکم شود و به نتیجه برسد موجب فساد آن است».(5)
از بعضى روایات معصومین استفاده مى شود که اسرارتان را حتى به همه دوستان هم نگویید، زیرا احتمال تغییر حالت در آنان وجود دارد. امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «لاَ تُطْلِعْ صَدِیقَکَ مِنْ سِرِّکَ إِلاَّ عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَیْهِ عَدُوُّکَ لَمْ یَضُرَّکَ فَإِنَّ الصَّدِیقَ قَدْ یَکُونُ عَدُوَّکَ یَوْماً مَا; اسرارت را حتى به دوستت مگو مگر در آنجا که اگر دشمن تو بر آن سر آگاه شود ضررى به تو نمى رساند، زیرا دوست ممکن است روزى به صورت دشمن درآید».(6)
گفتنى است که انسان گاهى سر خود را براى دوست مطمئنى بیان مى کند غافل از آنکه آن دوست نیز ممکن است دوست مطمئن دیگرى داشته باشد و سومى نیز به همین صورت، ناگاه متوجه مى شود که اسرارش همه جا بر سر زبان هاست.
از این رو شاعر پرمایه، سعدى شیرازى مى گوید:
به دوست گرچه عزیز است راز دل مگشاى *** که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز!(7)
*****
پی نوشت:
(1). غررالحکم، ص 457، ح 10870.
(2). کافى، ج 8، ص 149، ح 130.
(3). بحارالانوار، ح 72، ص 100، ح 16.
(4). غررالحکم، ص 320، ح 7415.
(5). بحارالانوار، ج 72، ص 71، ح 13.
(6). همان، ج 71، ص 177، ح 15.
(7). سند گفتار حکیمانه: صاحب کتاب نهایة الارب (شهاب الدین نویرى) این کلام حکمت آمیز را با تفاوت هایى ذکر کرده مى گوید: على (رضى الله عنه) فرمود: «الظَفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِأصالَةِ الرَّأىِ وَالرَّأىُ بِتَحْصینِ السِّرِ» این تفاوت آشکار نشان مى دهد که او این کلام را از نهج البلاغه نگرفته بلکه از منبع دیگرى اخذ نموده است. (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص 47). در کتاب تمام نهج البلاغه، این جمله حکمت آمیز در ضمن نامه امام به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) نقل شده است. (تمام نهج البلاغه، ص 972).

   شنبه 28 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 48 نهج البلاغه: دوراندیشی و تفکر، راه پیروزی

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ.

 

و فرمود (علیه السلام): پيروزى به دورانديشى است و دورانديشى به جولان انديشه

 

و انديشه به نگاه داشتن اسرار است.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 28 تیر 1399نظر دهید »

چهار فضيلت مهم اخلاقى:


امام(علیه السلام) در این چند جمله حکیمانه به رابطه چهار موضوع مهم با چهار موضوع دیگر از صفات انسانى اشاره فرموده است.
نخست مى فرماید: «ارزش هر کس به اندازه همت اوست»; (قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ).
منظور از همت تصمیماتى است که انسان براى انجام کارهاى مهم مى گیرد و به دنبال آن تلاش مى کند. هر اندازه این تصمیمات والاتر و این تلاش ها گسترده باشد همت انسان بلندتر است و این که امام مى فرماید: ارزش هر کسى به اندازه همت اوست براى آن است که اشخاص والا همت معمولاً تلاش مى کنند تا به مقامات عالى برسند پس نباید ارزش وجودى ظاهرى آنها را امروز ملاحظه کرد بلکه آن نیروى نهفته در درون آنها که نامش همت است باید مقیاس و معیار شمرده شود.
در کتاب غررالحکم از امام همین معنا به صورت دیگرى بیان شده است، مى فرماید: «مَنْ شَرَفَتْ هِمَّتُهُ عَظَمَتْ قِیْمَتُهُ; کسى که همت عالى داشته باشد قیمت و ارزش او زیاد است».(1)
در حدیث دیگرى از همان حضرت و در همان کتاب مى خوانیم: «ما رَفَعَ أمْرَءٌ کَهِمَّتِهِ وَ لا وَضَعَهُ کَشَهْوَتِهِ; هیچ چیز انسان را به مانند همت او بلندمقام نمى کند و هیچ چیز، او را مانند شهوتش پست نمى سازد».(2)
به گفته شاعر:
همت بلند دار که مردان روزگار *** از همت بلند به جایى رسیده اند
در دومین جمله پرمعناى خود مى فرماید: «راستگویى و صداقتِ هر کس به اندازه شخصیت اوست»; (وَصِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ).
زیرا انسان با شخصیت این کار را براى خود ننگ مى داند که به دیگران دروغ بگوید. اضافه بر این، غالبا دیده شده است که دروغ ها بعد از مدتى فاش مى گردد; انسان با شخصیت حاضر نمى شود کارى انجام دهد که در آینده آبروى او را ببرد.
در احادیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «الصِدْقُ عِزّ; راستگویى سبب عزت است» و در حدیث دیگرى مى افزاید: «الصِّدْقُ صَلاحُ کُلُّ شَىء وَالْکِذْبُ فَسادُ کُلُّ شَىْء».
یکى از یاران امام صادق(علیه السلام) به نام ابو کهمس خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: (یار وفادار شما) ابن ابى یعفور به شما سلام فرستاده است. فرمود: سلام بر تو و بر او. هنگامى که نزد او رفتى سلام مرا به او برسان و بگو: جعفر بن محمد به تو مى گوید: «انْظُرْ مَا بَلَغَ بِهِ عَلِیٌّ(علیه السلام) عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) فَالْزَمْهُ فَإِنَّ عَلِیّاً(علیه السلام) إِنَّمَا بَلَغَ مَا بَلَغَ بِهِ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ(صلى الله علیه وآله) بِصِدْقِ الْحَدِیثِ وَأَدَاءِ الاَْمَانَةِ; نگاه کن ببین على(علیه السلام) با چه صفاتى آن مقام را نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پیدا کرد آن صفات را داشته باش، زیرا على تنها به این سبب به آن مقام نزد پیغمبر رسید که در سخن گفتن، صادق بود و در اداى امانت امین».(3)
این سخن را با حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم، فرمود: «الْجَمالُ صَوابُ الْقَوْلِ بِالْحَقِّ وَالْکَمالُ حُسْنُ الْفِعالِ بِالصِّدْقِ; جمال، به سخن حق گفتن است و کمال، به انجام کارهاى نیک توأم با صدق».(4)
باید توجه داشت که «مروءة» به معناى جوانمردى، مردانگى، و فتوت و مجموعه اى از شایستگى هاست که در یک انسان باارزش جمع مى شود که شخصیت او را تشکیل مى دهد.
سپس در سومین سخن حکمت آمیز خود مى فرماید: «شجاعت هر کس به اندازه بى اعتنایى او (به ارزش هاى مادى) است»; (وَشَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ).
روشن است وابستگى هاى انسان به مقام و مال و شهوات دنیا از شجاعت او مى کاهد و او را به اسارت مى کشاند; اما هنگامى که خود را از این امور آزاد سازد، با شجاعت حرف خود را مى زند و راه خود را مى پیماید و در برابر کسى ذلیلانه سر تعظیم فرو نمى آورد و با توکل بر خدا در برابر حوادث سخت مى ایستد.
در لسان العرب آمده است که «أنَفْ» (بر وزن هدف) به معناى کراهت داشتن چیزى و خود را برتر از آن دانستن است، بنابراین «أنف» در جمله بالا مى تواند اشاره به بى اعتنایى نسبت به ارزش هاى مادى باشد.
آن گاه امام(علیه السلام) در چهارمین و آخرین سخن حکیمانه اش مى فرماید: «عفت هر کس به اندازه غیرت اوست»; (وَعِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَیْرَتِهِ).
«غیرت» به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه عبارت از انزجار طبیعى انسان نسبت به تصور شرکت دیگران در امورى است که مورد علاقه اوست و به تعبیر دیگر غیرت به معناى حفظ ارزش هاى مربوط به خود و جلوگیرى از تجاوز دیگران به حریم اوست که غالباً در عرف ما در امور ناموسى به کار مى رود. بدیهى است کسى که نسبت به نوامیس خود غیرت دارد هرگز حاضر نمى شود به نوامیس دیگران چشم خیانت بدوزد، بنابراین هر اندازه غیرت انسان بیشتر باشد عفت او هم بیشتر خواهد بود.
گرچه عفت و غیرت هر دو غالباً در عرف امروز ما بیشتر در مسائل ناموسى به کار مى رود; ولى از نظر ارباب لغت و علماى اخلاق، هر دو معنایى وسیع دارند: «عفت» به معناى خوددارى و حالت انزجار از ملاحظه صحنه هاى زشت و «غیرت» هرگونه اهتمام و دفاع از حقوق الهى و انسانى خویش است و بعید نیست که منظور از امام(علیه السلام) از جمله بالا همان معناى وسیع کلمه در هر دو مورد باشد.
از این رو در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) در کتاب کافى مى خوانیم: «إِنَّ أَفْضَلَ الْعِبَادَةِ عِفَّةُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ; برترین عبادت پاک بودن از نظر تغذیه و امور جنسى است».(5)
نیز از همان امام نقل شده که فرمود: «مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَیْء أَفْضَلَ مِنْ عِفَّةِ بَطْن وَفَرْج; هیچ کس خدا را عبادتى بهتر از این نداشته که عفت را در مورد شکم و امور جنسى رعایت کند»،(6) لذا در حدیثى از امیر مؤمنان(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا زَنَى غَیُورٌ قَطُّ; شخص با غیرت هرگز زنا نمى کند»(7). (8)
****
پی نوشت:
(1). غررالحکم، ص 448، ح 10278.
(2). غررالحکم، ح 10271.
(3). کافى، ج 2، ص 104، ح 5.
(4). کنز العمال طبق نقل میزان الحکمه ماده «صدق».
(5). کافى، ج 2، ص 79، ح 2.
(6). همان، ح 1.
(7). نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 305.
(8). سند گفتار حکیمانه: جمله اول از این چهار جمله حکمت آمیز را میدانى در مجمع الامثال و ابن طلحه شافعى در مطالب السؤول آورده ولى نویسنده الغرر با تفاوتى آن را ذکر کرده و نوشته است: «قَدْرُ الْمَرْءِ عَلى قَدْرِ فَضْلِهِ» و جمله دوم را به این صورت: «صِدْقُ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ مُرُوئَتِهِ» و جمله سوم و چهارم را به صورت: «شُجاعَةِ الرَّجُلِ عَلى قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ غِیْرَتُهُ عَلى قَدْرِ حَمِیَّتِهِ» و این تفاوت ها نشان مى دهد که از منبع دیگرى آن را گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 46). در کتاب تمام نهج البلاغه، این چند جمله در ضمن نامه امام به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) نقل شده است. (تمام نهج البلاغه، ص 974).


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 22 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 47 نهج البلاغه: معیار صداقت و شجاعت و عفت 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ هِمَّتِهِ، وَ صِدْقُهُ عَلَى قَدْرِ مُرُوءَتِهِ، وَ شَجَاعَتُهُ عَلَى قَدْرِ أَنَفَتِهِ، وَ عِفَّتُهُ عَلَى قَدْرِ غَيْرَتِهِ.

 

و فرمود (علیه السلام): مقام و مرتبت هركس به قدر همت اوست و صدق او به قدر جوانمردى اوست و شجاعتش به قدر حميّت اوست و عفّت او به قدر غيرت اوست.


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 22 تیر 1399نظر دهید »

نقش زن در خانواده از منظر نهج البلاغه


الحکمة ( 124 ) و قال علیه السّلام: غَیْرَةُ اَلْمَرْأَةِ کُفْرٌ وَ غَیْرَةُ اَلرَّجُلِ إِیمَانٌ

    و قال (علیه السلام)غیرة المرأة کفر و غیرة الرّجل ایمان یعنى و گفت (علیه السلام)که غیرت و عصبیّت و حمیّت زن بر مرد کفر است زیرا که راضى نبودن او است ببودن زن دیگر در فراش شوهرش که بحکم خدا حلالست پس البتّه راضى بحکم خدا نباشد و راضى نبودن بحکم خدا کفر است و غیرت و عصبیّت مرد بر زن ایمانست زیرا که راضى نبودن او است ببودن مرد دیگر بر فراش زنش که بحکم خدا حرامست و خدا راضى نیست بان پس راضى نبودن بچیزى که خدا راضى بان نیست نیست مگر از ایمان.

برای روشن شدن مفهوم حدیث ونظر حضرت علی(ع) درمورد زن به سخنانی از آن حضرت اشاره می کنیم

ای مردم ،زنها از ایمان و ارث و خرد کم بهره هستند.اما نقصان ایمان آنها به جهت نماز نخواندن و روزه نگرفتن است در روزهای حیض و جهت نقصان خردشان آن است که در اسلام گواهی دو زن به جای گواهی یک مرد است و از جهت نقصان نصیب و بهره هم،ارث آنها نصف ارث مردان می باشد.پس از زنهای بد پرهیز کنیدو از خوبانشان بر حذر باشید و در گفتار و کردار پسندیده از انها پیروی نکنید تا در گفتار و کردار ناشایسته طمع نکنند.

خطبه 155نهج البلاغه :(این خطبه بعد از جنگ جمل خطاب به عایشه خوانده شده است

و اما فلا نه فادرکها رای النساء و ضغن غلافی صدرها                           

…اما بر فلان زن(عایشه) اندیشه زنان غلبه یافت و کینه در سینه او جوشیدن گرفت،همچون دیگ آهنگران که در آن فلز گدازند و اگر او را فرا می خواندند تا آنچه با من کرد با دیگری کند،نهی می نمود و بعد از این هم حرمت و بزرگی پیش از این برای او باقی است و حساب و بازرسی با خداوند است.

نامه  14 نهج البلاغه : 

  ولا تهیجوا النساء با ذی و  .

  و زنان را با آزار رساندن به آنها بر میانگیزید،هر چند دشنام به شرافت و بزرگواری شما داده،به سرداران و بزرگانتان نا سزا گویند،زیرا نیروها،جانها و خردهای ایشان ضعیف و سست است. حتّی در زمانی که زنان مشرک بودند ما را گفته بودند که از آنها دست باز داریم.در زمان جاهلیت اگر مردی زنی را با سنگ یا چماق میزد،بر اثر آن،او را و بعد از او فرزندانش را سرزنش می نمودند.  

نامه  31 نهج البلاغه  وایاک و مشاورة النّساء فانّ رایهنّ الی افن و عزمهن الی و هن و         

…از رای زدن بازنان بپرهیز،زیرا ایشان را رایی سست و عزمی نا توان است با پرده نشینی،نگاه آلوده شان را راه ببند که سخت گیری در پرده نشینی آنان،ماندگاریشان را افزون کند.خارج شدن زنان از خانه بدتر نیست از اینکه کسی را که به او اطمینان نداری به خانه در آوری.(یعنی هر دو اینها به یک اندازه میتواند خطرناک باشد)اگر توانی کاری کنی که جز تو را نشناسند،چنان کن. کاری که بدور از توان اوست بدو مسپار زیرا زن چون گل ظریف است نه پهلوان خشن.گرامی داشتن او را از حدمگذران و او را به طمع میانداز چندان که دیگری را شفاعت کند.زنهار از رشک بردن و غیرت نمودن نابجا،زیرا سبب میشود که زن درستکار به نادرستی افتدو زن به عفت آراسته را به تردید کشاند.                                                                                

حکمت  58  :زن چون کژدم است که شیرین است گزیدن او.                              

حکمت  119  : غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان است.                                

حکمت131 : جهاد زن خوشرفتاری با شوهر و اطاعت از اوست.                          

حکمت  227  : بهترین خو های زنان بدترین خو های مردان است که تکبر و ترس و بخل باشد.پس هر گاه زن متکبره باشد،سر فرود نمی آورد و هر گاه بخیل و زفت باشد مال خود و شوهرش را نگاه می دارد و هر گاه ترسو باشد از آنچه به او رو آورد می ترسد و دوری می گزیند.   حکمت230:همه چیز زن بد است و بدتر چیزی که در اوست این است که مرد را چاره ای نیست از بودن با او . ذکر حکمتها از منبع -ترجمه نهج البلاغه فیض الاسلام- می باشد.                       

در تمام خطبه ها و نامه ها کلمه عام النّساء به کار برده شده و این نشان می دهد که عموم زنان مورد نظر علی ابن ابیطالب بوده اند.بنابراین این توجیه که در واقع روی صحبت با گروه خاصی از زنان بوده است،به هیچ وجه قابل قبول نیست که اگر چنین بود،علی می بایست با بکار بردن عباراتی مناسب این ابهام را از بین می برد همچنانکه آنجا که در مورد مردان صحبت می کند و از آنان گله می کند هیچگاه همه مردان را مورد خطاب قرار نداده،به عنوان نمونه علی در قسمتی از خطبه  27  چنین می گوید:ای کسانی که به مردان می مانید ولی مرد نیستید! ای کودک صفتان بی خرد و ای عروسان حجله نشین! چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمیدیدم و نمیشناختم. همان شناسایی که سر انجام مرا اینچنین ملول و ناراحت ساخت. خدا شما را بکشد که این قدر خون به دل من کردیدو سینه مرا مملو از خشم ساختیدو کاسه های غم و اندوه جرعه جرعه به من نوشاندید و با سر پیچی کردن و یاری نکردن،نقشه های مرا تباه کردید این خطبه به هنگامی ایراد شد که خبر رسید سپاه معاویه بر انبار تاخته و هیچکس در مقابل قوای او پایداری نکرده است و به خوبی نشان میدهد که روی صحبت علی با تمام مردان و در همه زمانها نیست بلکه مردانی مورد خطاب واقع شده اند که در حال حاضر خون به دل او کرده اند و با نافرمانی از او نقشه ها یش را تباه ساخته اند. این تو جیه در مورد خطبه  80  نهج البلاغه بیشتر به کار می رود،چنانچه گفته می شود مقصود اصلی عایشه است که با توجه به محتوای خطبه  80  این نظر شدیدا رد میشود.همه زنان مطابق قوانین اسلامی ارثی نصف مردان دارند نه فقط عایشه،معادل بودن شهادت یک مرد با دو زن در مورد همه زنان صادق است و گذشته از این تمام زنان چه مسلمان و چه غیر مسلمان چند روزی از ماه را ع?5;دت ماهانه هستند.از طرفی علی آنجا که در مورد عایشه صحبت می کند از لفظ عام النساء استفاده نمی کند و دقیقا او را مورد خطاب قرار می دهد. خطبه  13  و  155 نهج البلاغه این امر را به خوبی نمایان می سازد.                                                                      

خطبه  13: کنتم جندالمرئه و اتباع البهیمه  ……. : ای مردم شما سپاه زنی و پیرو حیوان زبان بسته ای بودید به صدای شتر برانگیخته می شدید و هنگامیکه پی کرده شد همگی گریختید و …؟                                                                        

نیاز به بحث بیشتر نیست و از آنچه از علی ذکر شد بخوبی نمایان است که روی صحبت او تمام زنان بوده اند.اما یکی از نکاتی که در خطبه  80  شایان ذکر است استدلال علی درباره نقصان خرد و اندیشه زنان است.در اینجا علی معلول را جای علت می گذارد و در واقع دلیل کمی بهره زنان از عقل را در این می داند که شهادت دو تن از آنها،معادل شهادت یک مرد است.در حالیکه در واقع شرع اسلام چون زن را ضعیف و ناقص عقل تر از مردان میداند،شهادت دو تن از زنان را معادل یک مرد قرار میدهد. از سویی دیگر علی علت کمی ایمان زنان را در این میداند که آنها مدتی از ماه را نمی توانند نماز بخوانند و روزه بگیرند،یعنی تنها کمیت را عامل بالا رفتن کیفیت دانسته گویی که هر کس بیشتر نماز بخواند و ساعات بیشتری به عبادت اختصاص دهد،همین کافی ست تا ایمان او قوی و محکم گردد.هر چند که در هر صورت زنان در این باره هیچ دخالتی نداشته اند و تنها در برابر قانون طبیعت سر تعظیم فرود آوردند. 

 پس از زنان بد باید پرهیز کرد و از  خوبان آنها بر حذر بود و حتی در معروف هم از آنها اطاعت نکرد چون آنها تمام سال را نمی توانند روزه نگاه دارند و نماز بخوانند پس ایمان آنها ناقص است.عقل آنها نیز دچار نقص است و دلیل سوم هم آن است که بهره آنان کم است چون ارثی نصف مردان دارند.در اینجا علی باز هم معلول را جای علت می گذارد چرا که شرع اسلام چون زن را در مرتبه  پایین تری از مرد میداند ارث او را نصف ارث مرد قرار داده است. هر چند که به هر حال این جمله قابل هضم نیست که چون ارث زنان نصف ارث مردان است پس باید از خوبان آنها بر حذر بود و در معروف هم از آنان اطاعت نکرد.  علی در خطبه 155  علت کار عایشه را غلبه یافتن اندیشه زنان بر او می داند که با توجه به متن خطبه  80  و نیز نامه 31یا  14 می توان حرف او را اینگونه تعبیر کرد که عایشه به علت غلبه یافتن اندیشه زنان بر او،اقدام به این کار کرد و از آنجا که رای و اندیشه زنان سست و ضعیف است چنین نتیجه ای حاصل شد.                           

امّا نامه 31علی جایگاه و سیمای زن نزد او را به خوبی نمایان می سازد.علی ضمن تکرار صحبتهای قبلی خود مبنی برناتوانی وضعف خرد زنان،این بارحکم پرده نشینی درمورد زنان را صادر مینماید.                                

و اکفف علیهنّ من ابصار هنّ بحجابک ایّاهنّ فانّ شدّة الحجاب التی علیهنّ و ……

….و با حجاب چشمهای آنها را از دیدار نامحرمان باز دار،زیرا سخت گرفتن حجاب برای ایشان پاینده تر است و  حجاب در واقع بیشتر به معنای پرده و حایل میان دو چیز است نه پوشش.کلمه مناسب برای مفهوم پوشش در زبان عربی کلمه ستر است و بنابراین تعبیر حجاب به پوشش که امروزه به کار می رود،تعبیر درستی نیست،همچنانکه علی در دستوری که به مالک اشتر در نامه  53 نهج البلاغه می نویسد،میگوید : …فلا تطولن احتجابک عن رعیتک . یعنی در میان مردم باش، کمتر خود را در اندرون خانه از مردم پنهان کن،حاجب و دربان تو را از مردم جدا نکند و  که مسلما منظور علی از بکار بردن ” احتجابک ” این نبوده که مالک اشتر باید روسری و یا روبنده خود را کنار بگذارد و بدون آنها در میان مردم آمد و شد کند. پس حجابی که علی در متن نامه  31 بکار برده به معنای پوشش نیست و معنای پرده نشینی را; میدهد و از دید علی این  پرده نشینی برای بقای زنان بهتر است تا آنجا که حتّی اگر توانی کاری کن که جز تو را نشناسند(!؟!). همچنین از دید علی بیرون رفتن زن و آوردن شخصی غیر قابل اعتماد به خانه،هر دو به یک اندازه می تواند بد و خطرناک باشد،پس چه بهتر که آنها تا حد امکان از خانه بیرون نروند و چه خوبتر اگر شرایطی فراهم شود که زن غیر از شوهر خود را نشناسد. (؟!)  حکمتهای ذکر شده به خوبی جایگاه زن نزد علی را نمایان میسازند و نیازی به شرح و توضیح بیشتر نیست.اما ذکر شماری چند از نظرات و تفسیرهای که علما و بزرگان اسلامی در رابطه با زن عنوان نموده اند خالی از لطف نیست. همه چیززن بداست وبدتر چیزی که در اوست این است که مرد را چاره ای نیست جزبودن با او
 

 از دیدگاه ابن میثم بحرانی :   مقصود از اینکه احوال زن تماما بر مرد شر است،یا از جهت نفقه ای است که بر مرد دارد،که این ظاهر است و یا ا زجهت لذت بردن از اوست که این خود عاملی باز دارنده از اطاعت الهی است،که مرد را از خدا دور می کند و اینکه مرد را چاره ای نیست از همراه بودن با زن ضرورت و احتیاجی است که در طبیعت وجود دینوی نسبت به او هست و به خاطر این مسأله است که مرد زن را تحمّل می کند.البته وجود شر در درون زن،عقلی است که قوی تر از معلول می باشد.(شرح نهج البلاغه ابن میثم ج)

از دیدگاه علامه خوئی:  مردان ناگزیر از رویارویی و بر خورد با شئون مادی و دنیوی می باشند که زندگی آنان از جهات مختلف با آن شئون ارتباط دارد.مانند مواجه شدن با مال،زن ،کارگران، همسایگان،نزدیکان،فرزندان و غیره که در این برخوردها آنان با سختیها و آسانیها ،خوبیها و بدیها و… روبرو می شوند که این امور،به خوبی یا بدی مرد در زندگی بر می گردد. مشکل ترین این برخوردها،برخورد با زن،در شئون مختلف زندگی اس…; و علی (ع)با سخنان خود این آگاهی را داد که این رویارویی از تمام جهات برای مرد شر است. زیرا زن اگر آشوبگر باشد عقل مرد را سلب می کند و اگر بد کار باشد دل مرد را ترسو می کند، اگر همسر مرد باشد، مرد مکلّف به پرداخت نفقه اش می باشدو اگر زن بیگانه باشد مرد را به فساد و گمراهی سوق می دهد و اگر دشمن مرد باشد با بهتان و دورغ بر او پیروز می شود.با تمام این اوصاف مرد ناچار از بودن با زن است و رهایی وی از دست زن امکان پذیر نیست. (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه ،علامه خوئی،ج21) زن چون کژدم است که شیرین است گزیدن او ؟                                          

از دیدگاه ابن میثم بحرانی:

    گزیدن برای عقرب است و چون شأن زن،نیز اذیت می باشد،لفظ عقرب برای او استعاره شده است،منتها در زن گزیدنش همراه با لذت است،مانند زخمی که خاراندن آن اگر چه ناراحتی به دنبال دارد،اما در لحظه خارش،این خاراندن همراه با لذت است.? (شرح ابن میثم بحرانی، ج5) 

  نظر ابن میثم بحرانی پیرامون وصیت  31:  

علی(ع) به امام حسن (ع)در مورد زنان،به اموری وصیت نمود از جمله اینکه:         

1- از مشورت کردن با زنان بپرهیز،زیرا که آنان از نظر عقلانی دارای نقصان هستند و فکر آنان در معرض خطاست و هر کسی که اینچنین باشد،سزاوار نیست که مورد مشورت قرار گیرد.                                                                                   

2- دیدگان زنان را به واسطه حجاب بپوشانید که این فصیح ترین کنایات از حجاب است. 

 3- جایز نیست شخصی را که اطمینان به او نمی باشد (خواه زن خواه مرد)وارد خانه اش نماید.                                                                                     

 4-در بعضی مواقع، فساد آوردن بعضی از مردم به خانه،بیش از بیرون شدن زنان از خانه است و بهتر این است که زن در حالتی باشد که غیر از شوهر را نشناسد.      

5-زنان براموری که خارج ازتوانایی آنهاباشد(اعم ازخوردنیها و پوشیدنیها و غیره ) نباید مسلط  شوند.                                                                                    

 اما اینکه زن چون گیاهی خوشبو (ریحانه)است نه کار فرما،غرض آن است که زن محلی برای لذت و بهره جویی است و شاید هم اختصاص دادن لفظ ریحانه برای زن،از جهت استعاره باشد،زیرا زنان عرب عطر را بسیار استعمال می کردند. اما اینکه زن نمی تواند کار فرما باشد،برای این است که او برای حکمرانی خلق نشده،بلکه باید بر او حکومت کرد.                                                                                         

6-در گرامی داشتن او از آنچه که مربوط به اوست تجاوز مکن                           

7-زن را به طمع شفاعت برای دیگران نینداز،زیرا از توانایی او خارج است و این امر ناشی از نقصان غریزه و ناتوانی اندیشه اوست                                            

8-درمورد زنان پاکدامن غیرت به کار نبرد،زیرا که این امرسبب فساد برای وی میشود،یعنی او را به کاری ناشایست وادار میکند و قبح و زشتی عمل را از او سلب میگرداند.?(شرح نهج البلاغه ابن میثم ،ج5)    

شرح وصیت31 از دیدگاه علامه خوئی:   

امام در رفتار با زنان ،به امور زیر وصیت نموده است:                                 

1-ترک مشورت با زنان به جهت ناتوانی اندیشه و اراده و تصمیم آنها در امور            

2- دیدگان زنان را از بیگانگان و زیبایی دنیا بوسیله حجاب باز دارد زیرا برای آنها پاینده تر است و سبب وفاداری به همسر می شود .                                                    

3- مردان غریبه را اگر اهل فساد و فتنه هستند به خانه ات راه مده .                     

4- تدبیر امور منزل،مانند نیازهای سخت و اموری را که از توانایی زنان خارج است،بر عهده ایشان مگذار،زیرا موجب رنج آنها می شود و زیبایی و ارزش آنها را از بین می برد  .                         

5- او را به شفاعت در مورد دیگری وادار مکن. زیرا سبب توجه دیگران به سوی ایشان می گردد و منجر به فسادشان می شود                                 

 6-از اظهار غیرت و بدگمانی در جائیکه نباید غیرت بکار رود بپرهیزد،مقصود این است که از سوءظن نسبت به زنان دوری نماید و مهر آنان بر دل گیرد،زیرا بدگمانی موجب فساد آنها می شود.? (منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه ،علامه خوئی،ج20)    

  

 

شرح نامه  14 از دیدگاه ابن میثم بحرانی :       

   مقصود از (لا تهیجوا النّساء)این است که با اذیت و آزار نسبت به زنان موجب شرارت آنها نشوید، اگر چه آنها دشنام دادن نسبت به شرافت و بزرگی شما را به بالا ترین حد برسانند و این مساله عدم آزار و اذیت زنها،ناشی از ضعف القوا بودن آنان است و منظور از ضعف آنها این است که آنان قادر به مقاومت در مقابل مردان نیستند و در این مورد سلاح ضعیفی دارند،بدین معنا که برای دفع اذیت و آزار،متوسل به دشنام دادن می شوند.منظور از بکار بردن نواقص العقول،در مورد زنان این است که زنان،قوه ای برای تعقل این مسأله ندارند که عدم فایده دشنام را بفهمند و این عدم توانایی بر تعقل از رذائل اخلاقی است که مستلزم زیاد شدن شر و بدی است و باعث بر انگیختن حالات درونی می شود،که فرد می خواهد آن را آرامش بخشد .  وقول حضرت علی (ع)که می فرماید : (ان کنا لنؤ مر بالکف عنهن وانهن لمشرکات ) (ما در زمان رسول مأمور شدیم که از ایشان دست بر داریم.حال آنکه مشرکه بودند)در صورت اظهار اسلام، اولی به این است که نباید موجب اذیت و آزار آنها شوند. و قول حضرت که می فرماید:و ان کان الرّجل الی آخره … اگر کسی زنش را با سنگ یا چماق می زد (در زمان جاهلیت)بر اثر آن زدن،آن مرد و بعد از آن مرد فرزندانش را سرزنش می نمودند،این مسأله هشداری است برای اینکه اذیت و آزار زنان،به دنبال خود مفسده ای دارد که این مفسده همان ننگی است که که با مرد آزار دهنده در حالت حیات و بعد از وفاتش نیز،همراه است. یعنی وی پیوسته مورد سرزنش قرار می گیرد.?  (شرح نهج البلاغه ابن میثم بحرانی،ج4)

حکمت  226  و نظر ابن ابی الحدید:   

در حکمت افلاطون آمده است از استوار ترین دلایل علاقه مرد به همسرش و همبستگی میان آن دو،این است که صدای زن،ذاتا پایین تر از صدای مرد،قوه تشخیص و تمییز او کمتر از قوه تشخیص مرد و قلبش نازک تر و رقیق تر از قلب مرد می باشد،پس هر گاه یکی از صفات زن نسبت به مرد فزونی یابد،به همان میزان از مرد دور می شود?(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ،ج17)                                     

حکمت  226  از دیدگاه علامه خوئی: 

از مهمترین صفات پسندیده و واجب زن،پاکدامنی و امانت اوست،زیرا زن در معرض شهوت مردان بیگانه،و شعله ور شدن عشق و احساس از هر جهتی است. زن مالک خانه و حافظ اموال شوهر است و از سوی دیگر در نزد مردم به ضعف و عدم توانایی شهرت دارد،پس ناگزیر باید زن را نسبت به مال و نفس آگاهی داد. از بهترین صفات زن تکبر است،بگونه ای که این کبر و غرور،مانع از نظر مردان بیگانه،یا طمع آنها نسبت به زنها شود،این کبر و غرور از صفات مذموم و ناپسند برای مرد است و در مورد زن از صفات مورد ستایش به شما?5; می رود. همچنین بخل در زن که خودداری از بخشش اموالی می باشد که در دست اوست،از صفات پسندیده است.زیرا این عمل از طمع بیگانگان و سارقین به اموال وی جلوگیری می کند. همچنین صفت ترس در زن که به معنای ترس از رفتن به مکانهای خلوت و سفر در تاریکی شب و سفر در ص81;را می باشد،موجب مقید شدن زن میگردد.این صفات (ترس-بخل-تکبر) با احساس در ارتباط است و احساس در زن قوی تر از مرد است.(  منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه ، علامه خوئی،ج21)                                                                             

غیرت زن کفر است و غیرت مرد ایمان است.

نظر ابن میثم بحرانی:     

غیرت مرد،مستلزم بر آن چیزی است که خداوند بر آن خشم دارد. چون خداوند دو مرد را بر یک زن دشمن دارد و خشم بر آنچه که خداوند بر آن خشم می گیرد،موافق رضای خدا و مؤید نهی خداوند است و این ایمان می باشد. اما غیرت زن در تحریم آ606;چه خداوند حلال کرده است، یعنی اشتراک دو زن یا بیشتر برای یک مرد و مقابله کردن بر این مسأله رد و انکار و تحریم آنچه که خداوند حلال کرده است، می باشد واین مستلزم کفر است .? (شرح نهج البلاغه ابن میثم ،ج5)                               

جهاد زن خوشرفتاری با شوهر و اطاعت از اوست.

نظر علامه طباطبایی:  

     اسلام محرومیت های زنان را مانند محرومیت جهاد در راه خدا بدون عوض و جبران به مثل نگذاشته،بلکه کمبود آن را به معادل آن در فضیلت و مزیت تدارک نموده،مثلا نیکو داشتن شوهر را  معادل جهاد قرار داده،این کارها و این گونه مزایا چه بسا برای ما که بازار فاسد زندگانی ما را احاطه کرده،ارزشی نداشته باشد،ولی در نظر اسلام که هر چیزی را به بهای حقیقی آن می سنجد و فضایلی را که مرضی خداست، می جوید،خداوند تعالی نیز هر چه را به ارزش آن مقدار فرمود و راه مخصوص هر کس را جلوی پای وی نهاده و آن را مستلزم به آن راه ساخته و قیمت هر کس معادل خدمات انسانی وی و به وزن اعمال او قرار داده، پس در اسلام شهادت مرد در میدان نبردو گذشت از خون رنگین بر نیکو شوهر داری زن برتری نداردو حاکم که چرخ زندگی اجتماع را می چرخاند یا قاضی که بر مسند قضاوت تکیه می زند بر زنی که خانه دار است مایه افتخاری ندارد با اینکه اینها مناسبتی هستند که اگر عمل به حق کرده و بر حق رفته باشند،جز تحمل بار گران مسئولیت حکومت و قضاوت و در معرض علاج و مخاطراتی برای دفاع از حقوق ضعفا واقع شدن،فایده ای ندارد.پس اینان چه افتخاری بر کسانی دارند که دین آنها را از ورود به این کارها منع کرده و بر ایشان راه دیگری پیش رو نهاده است. این افتخارات را احتیاجات مختلف اجتماعات و برگزیدگی افرادی از خود برای هر کاری،زنده و استوار می دارد چرا که در اختلاف شئون اجتماعی و انسانی برحسب اختلاف محیط های اجتماع، جای انکار نیست.(تفسیر المیزان،ج4، ص517  ) و در پایان نظر ابن میثم پیرامون حکمت مذکور :  

 

    جهاد زن نیکو شوهر داری کردن است و این از اسرار شوهر داری می باشد. طاعت شوهر در طاعت خداست و در این مسأله نفس اماره زن شکسته می شود و نفس زن در صراط الهی،منقاد می شود ?( شرح نهج البلاغه ابن میثم ،ج5)

 
زن در نهج البلاغه
خلاصه ونتیجه گیری

1ـ مکتب‏هاى غیر اسلامى، زن را موجودى پست و فرومایه، دام شیطان و حیوان بهره ده… مى‏دانند.
2ـ اسلام زن را همچون مرد، موجودى محترم و باعث به وجود آمدن خیرها مى‏داند.
3ـ اسلام، ملاک برترى را جنسیت نمى‏داند؛ بلکه ملاک برترى در اسلام، ایمان و اعمال صالح مى‏باشد.
4ـ نقصان ایمان در زنان به معناى نقصان عمل آنان است و هیچ ربطى به ضعیف بودن عقیده و معرفت ندارد.
5ـ نقصان عقل زنان به معناى ضعیف بودن جنبه تدبیرى عقل در زنان است و هیچ ربطى به ضعیف بودن قوه ادراک و فهم ندارد.
6ـ نقصان حظوظ به این معنا است که زنان مالکیت کمتر و بهره بیش‏ترى مى‏برند.
7ـ مشورت با زنان در مسائلى که درایت و تدبیر زیادى مى‏طلبد هم چون حکومت، مدیریت کشور و جنگ و صلح…، فایده‏اى ندارد.
8ـ رعایت حجاب باعث بقا، دوام ، استوارى و سلامتى زنان مى‏شود.
9ـ افراد مریض و غیر صالح را به حریم خانواده راه ندادن باعث حفظ زنان مى‏شود.
10ـ صفاتى همچون تکبر، بخل و ترس شایسته زنان، اما غیرت زن در برابر شوهر صفتى زشت به حساب مى‏آید.
11ـ زن‏ها را نباید تحریک کرد. چون از لحاظ جسمى، روانى و تدبیرى ضعیف هستند و زود عکس العمل نشان مى‏دهن
12ـ زنان زینت کردن را دوست دارند، اما اگر از حد بگذرد باعث فساد مى‏شود.
13ـ شر بودن زن به معناى مسئولیت آور بودن اوست.
14ـ اگر چه زنان از جهاد فى سبیل الله محروم هستند، اما نیکو شوهر دارى کردن براى آنها جهاد به حساب مى‏آید و پاداش جهاد را دارد.

 منابع:

1- نهج البلاغه

2-     مصادر نهج البلاغه، عبد الزهراء، الحسینى

3-   زن از دیدگاه نهج البلاغه، فاطمه، علایى رحمانى،

4-     زن در نهج البلاغه، نصرت اللّه‏، جمالى

5-    زن در آینه جلال و جمال، عبداللّه‏، جوادى آملى

6-   شخصیت وحقوق زن در اسلام

 

 

 

   چهارشنبه 18 تیر 1399نظر دهید »

بلاى عُجب:


امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمحتوا به نکته مهمى اشاره مى فرماید که در سیر و سلوک انسان به سوى خدا بسیار تأثیرگذار است. مى فرماید: «کار بدى که تو را ناراحت (و پشیمان) مى سازد نزد خدا بهتر است از کار نیکى که تو را مغرور مى کند»; (سَیِّئَةٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَة تُعْجِبُکَ).
دلیل آن روشن است، زیرا انسان معصیت کارى که از عمل زشت خود ناراحت مى شود به سوى پشیمانى و توبه و جبران آن گام بر مى دارد حال آنکه آن کس که از کار نیک خود مغرور مى گردد گامى به سوى ریاکارى بر مى دارد. توبه آثار شوم آن معصیت را مى شوید در حالى که غرور عُجب و ریا از کارهاى نیک، انسان را به پرتگاه گناهان کبیره مى کشاند.
در حدیثى از پیغمبر اکرم مى خوانیم: «مَنْ رَأى أنَّهُ مُسىءٌ فَهُوَ مُحْسِنٌ; کسى که خود را بدکار مى داند او نیکوکار است».(1)
به گفته مرحوم مغنیه در فى ظلال نهج البلاغه عکس این مطلب نیز صادق است و آن اینکه گفته شود «مَنْ رَاى إنَّهُ مُحْسِنٌ فَهُوَ مَسىءٌ; کسى که خود را نیکوکار بداند بدکار است» زیرا عُجب و غرور احسانش را تباه کرده و چه بسا سخنانى که ایمان را نیز از اساس متزلزل سازد.(2)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «خداوند متعال به داود وحى فرستاد: «بَشِّرِ الْمُذْنِبینَ وَانْذُرِ الصِّدیقینَ; گنهگاران را بشارت ده و صدیقین (والا مقام) را بیم ده» (داود تعجب کرد و) عرض کرد: اى پروردگار چگونه چنین چیزى ممکن است؟ خداوند فرمود: گنهکاران (پشیمان و نادم) را بشارت ده که من توبه آنها را مى پذیرم و از گناهانشان صرف نظر مى کنم و صدیقین را بیم ده که از اعمالشان عُجب به خود راه ندهند».(3)
در حدیث دیگرى از آن حضرت چنین آمده است که مى فرماید: دو نفر وارد مسجد شدند یکى عابد بود و دیگرى فاسق اما هنگامى که از مسجد خارج مى شدند فاسق، جزء صدیقان شده بود و عابد از فاسقان. سپس فرمود: این بدان رو است که چون عابد وارد مسجد شد به عبادت خود مى بالید و در این فکر بود و فاسق هنگامى که وارد شد فکرش در پشیمانى بود و پیوسته از گناهان خویش استغفار مى کرد.(4)
این سخن را با حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم: خداوند به آن حضرت وحى فرستاد که بعضى از بندگان من در مسیر عبادت تلاش مى کند و شب از خواب خوش و بستر لذت بخش بر مى خیزد و مشغول عبادت مى شود و خود را در عبادت من به سختى و تعب مى اندازد. گاه من او را یک شب یا دو شب گرفتار خواب مى کنم تا در مسیر صحیح گام بردارد، زیرا هنگامى که به خواب مى رود و صبح بیدار مى شود نسبت به خود خشمگین است و خود را سرزنش مى کند و اگر او را در آنچه از عبادت من مى خواهد آزاد بگذارم، چه بسا عُجب و خودپسندى به او عارض شود و از این راه حالتى به او دست دهد که هلاکش در آن است(5). (6)
*****
پی نوشت:
(1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 20، ص 317، ح 641.
(2). فى ظلال، ج 4، ص 245.
(3). کافى، ج 2، ص 314، ح 8.
(4). همان، ح 6.
(5). همان، ص 60، ح 4.
(6). سند گفتار حکیمانه: این جمله نورانى را صاحب کتاب عقد الفرید و همچنین سبط بن جوزى در تذکره آورده اند. ابن ابى الحدید نیز در الحکم المنثورة آن را با تفاوتى ذکر کرده (که نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى گرفته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4 ص، 46). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله با جمله هاى پرمعناى مشابه دیگرى به عنوان جزیى از وصیت نامه امام(علیه السلام) به فرزندش امام مجتبى آمده است. (تمام نهج البلاغه، ص 973).

 

 

   دوشنبه 16 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 46 نهج البلاغه: عُجب و غرور، آفت حسنات

 

وَ قَالَ (علیه السلام): سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ، خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ‏.

 

و فرمود (علیه السلام): گناهى كه اندوهگينت سازد، در نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه به خودپسنديت وادارد.


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 16 تیر 1399نظر دهید »

دوستان و دشمنان واقعى من:


امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام) دیدنى است. مى فرماید: «اگر با این شمشیرم بر بن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»; (لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی; مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی).
آن گاه امام(علیه السلام) به گفتارى از پیغمبر اکرم در این زمینه استناد مى جوید و مى فرماید: «این به دلیل آن است که مقدر شده و بر زبان پیامبر اُمّى و درس نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت»; (وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَ یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ).
جمله «قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ…» اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جارى شده است.
از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مىورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على(علیه السلام)مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند.
راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على(علیه السلام) را بر او ترجیح داده اند.
اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِه(1) عَلَى الْمُنافِقِ…» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند.
امام(علیه السلام) به کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها قول فصل و آخرین سخن است.
این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام)نمونه هاى زنده اى دارد از جمله مرحوم «کلینى» در کتاب کافى از «حارث بن حصیره» (یکى از یاران على(علیه السلام)) نقل مى کند که در اطراف مدینه مرد سیاه پوستى از اهل حبشه را دیدم که مشغول آبیارى است و انگشتان یک دستش قطع شده است. به او گفتم: چه کسى انگشتان تو را قطع کرده؟ گفت: بهترین مردم دنیا. سپس افزود: ما هشت نفر بودیم که دست به سرقتى زدیم. ما را دستگیر کردند و خدمت على بن ابى طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کردیم. امام(علیه السلام) فرمود: از حرام بودن سرقت با خبر نبودید؟ گفتیم: مى دانستیم. دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند. سپس دستور داد در خانه اى از ما پذیرایى کنند و روغن و عسل (و مواد غذایى مقوى) به ما بدهند تا جاى زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بیرون آورند و لباسى نو بر ما پوشاند و فرمود: اگر توبه کنید و راه صلاح را پیش گیرید به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت باز مى گردد و اگر چنین نکنید در دوزخ به شما باز مى گردد.(2)
در داستان ابن ملجم قاتل امام على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز مى خوانیم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على آوردند. به او فرمود: اى دشمن خدا مگر من به تو نیکى نکردم؟ گفت: آرى به من نیکى کردى. فرمود پس چه چیزى باعث شد که این جنایت را انجام دهى؟ گفت: چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.) امام(علیه السلام) فرمود: «فَلاَ أَرَاکَ إِلاَّ مَقْتُولاً بِهِ وَمَا أَرَاکَ إِلاَّ مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (دعاى تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایى.(3)
جالب توجه این که روایات فراوانى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب(علیه السلام) و منافقان با بغض و کینه او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است. از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف (ج 2، ص 96) و «ترمذى» در سنن (ج 5، 635 در باب مناقب على بن ابى طالب) از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ أبى طالِب; ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم».
این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استادم من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لارَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لایَبْغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ وَلا یُحِبُّکَ إلاّ مُؤمِنٌ; اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن»(4). (5)
*****
پی نوشت:
(1). «جَمّات» جمع «جَمَّة» به معناى محل تجمع آب است.
(2). کافى، ج 7، ص 264، ح 25.
(3). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 7، ص 435.
(4). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 83 .
(5). سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى و پر معنا بخشى از خطبه اى است که «رفیق بن فرقد» آن را از امام(علیه السلام) نقل کرده است و گروه زیادى از مورخان و راویان شیعه و اهل سنت قبل از سیّد رضى و بعد از او آن را در کتاب هاى خود آورده اند از جمله: ابو جعفر طبرى در کتاب بشارة المصطفى و شیخ طوسى در امالى و زمخشرى در ربیع الابرار و مسلم در صحیح خود (در کتاب الایمان، باب 33، ح 131) و امام احمد در مسند و نسایى در سنن و ابن عبدالبر در استیعاب و ابو نعیم اصفهانى در حلیة و متّقى هندى در کنز العمال و حاکم در مستدرک بخش اخیر این کلام حکمت آمیز که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است را با تفاوت هایى آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 42 با تلخیص).


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 14 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 45 نهج البلاغه: حبّ علی، معیار ایمان

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي؛ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ، فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلی الله علیه وآله) أَنَّهُ قَالَ: “يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ".

 

و فرمود (علیه السلام): اگر به اين شمشيرم بر بينى مؤمن زنم كه با من دشمن شود، دشمن نشود و اگر همه جهان را به كام منافق ريزم كه با من دوست گردد، دوست نگردد. و اين، از آن روست، كه حكم خداى بر زبان پيامبر امّى (صلى الله عليه و آله) گذشت كه فرمود: يا على، مؤمن تو را دشمن نشود و منافق دوست نگردد.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 14 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 44 نهج البلاغه: خوشا به حال اینان

 

وَ قَالَ (علیه السلام): طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ.

 

امام علیه السلام فرمود: خوشا به حال كسى كه همواره به ياد معاد باشد و براى روز حساب عمل كند و به آنچه روزيش داده اند، قانع باشد و از خداى راضى.


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 11 تیر 1399نظر دهید »

مجاهدى وارسته:


امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمايه خود تعريف و تمجيدى از يكى از مجاهدان اسلام و مسلمانان راستين به نام «خبّاب بن الارتّ» دارد، اوصافى كه مى تواند براى همه الگو باشد و از آن پند و اندرز گيرند. آن حضرت(عليه السلام) به هنگام ذكر نام «خبّاب بن الارت» چنين فرمود: «خدا رحمت كند خباب بن الارت را او از روى رغبت اسلام آورد و براى اطاعت خداوند هجرت كرد، به زندگى ساده قناعت نمود، از خدا خشنود و در تمام دوران عمرش مجاهد بود»; (وَقَالَ(عليه السلام): فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الاَْرَتِّ: يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الاَْرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَهَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَرَضِىَ عَنِ اللَّهِ، وَعَاشَ مُجَاهِداً).
امام(عليه السلام) در اينجا پنج وصف مهم براى خبّاب به دنبال طلب رحمت الهى، براى او ذكر مى كند: نخست اسلام وى از روى عشق و علاقه و رغبت است نه از روى ترس و نه از روى طمع و نه به سبب تقليد كوركورانه. آرى او اسلام را به خوبى شناخت و به آن عشق ورزيد و مسلمان شد و بهترين دليل براى عشق و علاقه او به اسلام اين بود كه بارها مشركان او را شكنجه كردند كه دست از اسلام بر دارد، شكنجه ها را تحمل كرد و دست از دامان پيامبر نكشيد.
وصف دوم اينكه او جزء مهاجران بود و مهاجرتش براى اطاعت خدا صورت گرفت. شايد هجرت بعضى از مكه به مدينه براى ترس از مشركان يا طمع در آينده اسلام بود; ولى اين مرد مجاهد تنها به موجب اطاعت خداوند هجرت كرد و مى دانيم هجرت مهاجران فصل جديدى در تاريخ اسلام گشود، زيرا آنها با انصار مدينه دست به دست هم داده لشكر نيرومندى براى اسلام فراهم شد كه در سايه آن توانست در مبارزات خود با دشمنان پيروز گردد و حكومت اسلامى به كمك آنها تحقق يابد. جالب اين كه در حالات خبّاب نوشته اند كه او در ميدان بدر و تمام غزواتى كه بعد از آن صورت گرفت از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) جدا نشد.
سوم اينكه او مرد قانعى بود و زندگى ساده و زاهدانه اى داشت و مى دانيم افراد قانع افرادى عزيز و سربلندند و در برابر ثروتمندان از خدا بى خبر هرگز سر تعظيم فرود نمى آورند. در حقيقت او در اين كار از پيغمبر گرامى اسلام الگو مى گرفت.
در چهارمين جمله خشنودى او را از تقديرات الهى بيان مى كند با اين كه او دوران هاى سخت و طوفانى اسلام را از نزديك مشاهده كرد و زجر بسيار كشيد و تحمل شدائد نمود; اما با اين حال هميشه از خدا راضى بود; راضى از مقدرات الهى و به پاداش هاى نيك. قرآن مجيد درباره گروهى از مؤمنان راستين مى فرمايد: «(رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه); هم خدا از آنها راضى بود و هم آنها از خدا» (1) و درباره صاحبان نفس مطمئنه مى فرماید: «(راضِیَةً مَرْضِیَّةً); هم آنها از خدا خشنود بودند و هم خدا از آنها خشنود».(2)
در پنجمین و آخرین توصیف مى فرماید: او در تمام عمر مجاهد بود; در مکه جهادى آمیخته با شکنجه داشت. مشرکان آتش افروختند، او را به پشت بر آتش خواباندند به گونه اى که قسمت زیادى از پشت او سوخت; ولى هرگز از اسلام باز نگشت. در دوران مدینه که دوران جهادهاى سخت و سنگین اسلامى بود در تمام میدان هاى نبرد حضور داشت و مى جنگید و در دوران حکومت امیر مؤمنان على(علیه السلام) گفته اند در جنگ صفین و نهروان حضور داشت، هرچند بعضى از مورخان معتقدند او در اواخر عمرش بیمار بود و نتوانست در صفین شرکت کند و پیش از جنگ نهروان از دنیا چشم پوشید.
صفات بالا نشان مى دهد چه کسانى مى توانند محبوب اولیاء الله باشند و چه صفاتى انسان را به خدا و معصومان(علیهم السلام) نزدیک مى کند.
*****
نكته:
خباب بن ارتّ كه بود؟
«خباب بن ارت» كه كنيه او ابو عبدالله يا ابو محمد يا ابو يحيى بود از سابقين در اسلام و بزرگان صحابه. او از طايفه بنى تميم بود. در زمان جاهليت او را اسير كردند و به مكه آورند و فروختند و سپس آزاد شد. در عصر جاهليت كار او آهنگرى و ساختن شمشير بود. بعضى مى گويند: ششمين نفرى است كه اسلام را پذيرفت و بعضى معتقدند پس از چند نفرى به افتخار اسلام درآمد و همان گونه كه قبلاً اشاره كرديم او شكنجه هاى سختى از مشركان مكه ديد. در بعضى از تواريخ آمده است كه خليفه دوم در ايام خلافتش از او سؤال كرد: مشركان مكه با تو چه كردند؟ پشت خودش را نشان داد و گفت: نگاه كن. هنگامى كه خليفه آثار آتشى را كه بر پشت او افروخته بودند مشاهده كرد كه پس از سال ها باقى بود گفت: تا امروز پشت كسى را اين چنين نديده بودم و همان گونه كه در بالا اشاره شد، او در جنگ بدر و تمام غزوات اسلامى بعد از آن شركت داشت. در اواخر عمرش به كوفه رفت و در سال 37 و بعضى گفته اند 39 هجرى چشم از جهان بربست.
بعضى گفته اند در جنگ صفين و نهروان در لشكر على(عليه السلام) بود در حالى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه امير مؤمنان از صفين بازگشت قبرى را در بيرون دروازه كوفه ديد. از صاحب آن پرسيد عرض كردند: قبر خباب است. او فرزندى داشت، كه در زمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) متولد شده و حضرت نام «عبداللّه» را بر او نهاد. به اين ترتيب او هم جزء صحابه محسوب مى شد. او مردى پارسا و از شيعيان مخلص على(عليه السلام) بود كه خوارج وى و همسرش را به طرز بسيار بى رحمانه اى كشتند; او را ذبح و شكم همسرش را كه باردار بود پاره كردند. امير مؤمنان هنگامى كه جنايات خوارج را برمى شمرد، شهادت عبدالله را مطرح فرمود و آنها را مسئول خون او دانست(3). (4)

*****
پی نوشت:
(1). مائده، آیه 119.
(2). فجر، آیه 28.
(3). استیعاب و أسد الغابه در شرح حال «خباب بن الارت» و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 171.
(4). سند گفتار حکیمانه: طبق بعضى از روایات، امام(علیه السلام) این جمله حکمت آمیز و جمله 44 را یک جا بیان فرمود و آن زمانى بود که از صفین باز مى گشت. هنگامى که به دروازه کوفه رسید هفت قبر در طرف راست دروازه مشاهده فرمود و گفت: این قبرها چیست؟ عرض کردند: اى امیر مؤمنان بعد از آنى که شما به سوى میدان صفین حرکت کردید «خباب بن ارتّ» (که از یاران قدیمى پیغمبر اکرم بود از دنیا رفت و وصیت کرده بود که او را در بیرون دروازه کوفه دفن کنند در حالى که در آن زمان مردم، مردگان خود را در اطراف خانه خویش دفن مى کردند (بعضى دیگر نیز که چنین دیدند مردگان خود را در کنار قبر خباب دفن کردند) آن گاه امام(علیه السلام) جمله بالا را بیان فرمود و سپس رو به سوى قبرهاى آنان کرد و جمله معروف: «السلام علیکم یا اهل الدیار…» را بیان فرمود. به هر حال این گفتار حکیمانه را پیش از سیّد رضى، نصر بن مزاحم در کتاب صفین و طبرى در تاریخ معروف خود و جاحظ در البیان و التبیین و ابو نعیم در حلیة الاولیاء و گروه دیگر نقل کرده اند (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 40 با تلخیص).

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 8 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 43 نهج البلاغه: وصف یاری شایسته

 

وَ قَالَ (علیه السلام) فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ:
[رَحِمَ] يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً.

 

هنگامى كه از خبّاب من الارت ياد مى كرد چنين فرمود:
خداوند خبّاب بن الارتّ را رحمت كند. به رغبت اسلام آورد و در عين اطاعت، مهاجرت كرد و به آنچه روزيش داده بودند، قناعت نمود و از خدا راضى بود و مجاهد زيست.


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 8 تیر 1399نظر دهید »

بيمارى و ريزش گناهان:


مطابق این روایت، امام(علیه السلام) هنگامى که یکى از یاران خود را بیمار مى بیند (ضمن احوال پرسى) به او مى فرماید: «خداوند این درد و بیمارى تو را سبب ریزش گناهانت قرار داد»; (وَقَالَ(علیه السلام): لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِی عِلَّة اعْتَلَّهَا: جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِکَ).
این بشارت بزرگى بود که امام(علیه السلام) به آن یار بیمار داد که قطعا سبب شادى او شد، و فشار درد و بیمارى را براى او کاست و روحیه اى را که بیمار براى مبارزه با مرض باید پیدا کند در او دمید.
مى دانیم درد و رنج ها و بلاها و حوادث ناگوار فلسفه ها متعددى دارد; یکى از آن فلسفه ها آمرزش گناهان است; یعنى خداوند مى خواهد بنده صالحش را که لغزشى داشته در همین دنیا پاک کند تا حساب او به قیامت نیفتد.
اضافه بر این، انسان در حال بیمارى توجه خاصى به خدا پیدا مى کند و گاه به یاد مرگ مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و همین بیدارى و آگاهى و توبه نیز سبب دیگرى براى ریزش گناهان اوست.
قرآن مجید در آیه 12 سوره یونس مى فرماید: «(وَإِذا مَسَّ الاِْنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً); هنگامى که به انسان زیان (و ناراحتى و بیمارى) برسد ما را (در هر حال) در حالى که به پهلو خوابیده یا نشسته یا ایستاده است مى خواند»، هر چند براى بعضى این بیدارى موقتى است و با تغییر احوال و اوضاع و برطرف شدن آن ناراحتى به حال سابق باز مى گردند، همان گونه که قرآن در ادامه این آیه مى فرماید: «(فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ کَأَنْ لَّمْ یَدْعُنا إِلَى ضُرّ مَسَّهُ); اما هنگامى که ناراحتى او را برطرف ساختیم چنان مى رود که گویى هرگز ما را براى حل مشکلى که به او رسیده بود نخوانده است».
آن گاه امام راز این نکته را که چرا فرمود: بیمارى سبب سقوط گناهان است و نفرمود: پاداش و اجر دارد، بیان مى کند و مى فرماید: «زیرا بیمارى پاداشى در آن نیست; ولى گناهان را مى ریزد، همچون ریزش برگ درختان»; (فَإِنَّ الْمَرَضَ لاَ أَجْرَ فِیهِ، وَلَکِنَّهُ یَحُطُّ السَّیِّئَاتِ، وَیَحُتُّهَا حَتَّ الاَْوْرَاقِ).
«حطّ» به معناى هرگونه ریزش و پایین آوردن است و «حتّ» در اصل به معناى ریزش برگ از درختان است.
سپس براى توضیح بیشتر مى فرماید: «اجر و پاداش، تنها در گفتار به زبان و عمل با دست و پاست»; (وَإِنَّمَا الاَْجْرُ فِى الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ، وَالْعَمَلِ بِالاَْیْدِی وَالاَْقْدَامِ).
روشن است که پاداش مربوط به عمل است; خواه با زبان انجام گیرد و یا با اعضاى بدن انسان; ولى یک بیمارى ناخواسته که به انسان عارض مى شود کارى نیست که او انجام داده باشد تا خداوند اجر و پاداشى براى او قرار دهد.
البته اگر این بیمارى بر اثر اعمال و طاعاتى باشد; مثلا سرباز مجاهدى که به سوى میدان جنگ مى رود، خسته و ناتوان و بیمار گردد این بیمارى که زاییده اطاعات اوست ممکن است اجر داشته باشد، همان طور که قرآن درباره مجاهدان فى سبیل الله مى فرماید: «(ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصیبُهُمْ ظَمَأٌ وَلا نَصَبٌ وَلا مَخْمَصَةٌ فی سَبیلِ اللّهِ… إِلاّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ); این به خاطر آن است که هیچ تشنگى، خستگى و گرسنگى در راه خدا به آنها نمى رسد… مگر این که به خاطر آن، عمل صالحى براى آنها نوشته مى شود».(1)
آن گاه امام(علیه السلام) در پایان این سخن مى افزاید: «خداوند سبحان کسانى را از بندگانش که بخواهد (و لایق بداند)، به موجب صدق نیت و پاکى باطن داخل بهشت مى کند»; (وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّیَّةِ وَالسَّرِیرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةَ).
اشاره به این که خداوند به نیت خوب و اراده اعمال صالح به انسان پاداش مى دهد، زیرا نیت و اراده، عملى است باطنى که در بسیارى از روایات براى آن پاداش ذکر شده است. سریره صالح و باطن نیکو نیز مولود اعمال صالحى است که در گذشته انجام داده و آن هم داراى پاداش نیک است. گاه کسانى هستند که تصمیم بر کارهاى نیک گسترده اى دارند; ولى دستشان به جایى نمى رسد و یا در سایه خودسازى داراى سریره صالحه شده اند. خداوند به لطف و کرمش، این گونه افراد را وارد بهشت مى کند.(2)
مرحوم سیّد رضى در ذیل این کلام حکمت آمیز (گویا نیاز به توضیح دیده و با عبارات شیوایى آن را شرح مى دهد و) مى گوید: «آنچه امام(علیه السلام) فرموده راست و درست است; بیمارى اجر و پاداش ندارد، چرا که از قبیل امورى است که استحقاق عوض دارد (نه اجر و ثواب) زیرا عوض و پاداش را انسان در مقابل کارهاى خداوند نسبت به بندگانش مانند بیمارى ها و مانند آن مستحق مى شود; اما اجر و ثواب، در مقابل فعل بندگان است، بنابراین بین این دو فرق است; فرقى که امام با آن علم نافذ و نظریه صائب خود به آن اشاره فرموده است»; (قالَ الرَّضىُ: وَأقُولُ: صَدَقَ(علیه السلام)، إنَّ الْمَرَضَ لا أجْرَ فیهِ، لاِنَّهُ لَیْسَ مِنْ قَبیلِ ما یُسْتَحِقُّ عَلَیْهِ الْعِوَضُ، لاِنَّ الْعِوَضَ یُسْتَحِقُّ عَلى ما کانَ فی مُقابِلَة فِعْلِ اللّهِ تَعالى بِالْعَبْدِ، مِنَ الاْلامِ وَالاْمْراضِ، وَما یَجْرى مَجْرى ذلِکَ، وَالاْجْرٌ وَالثَّوابُ یُسْتَحِقانِ عَلى ما کانَ فى مُقابِلَةِ فِعْلِ الْعَبْدِ، فَبَیْنَهُما فَرْقٌ قَدْ بَیَّنَهُ(علیه السلام)، کَما یَقْتَضیهِ عِلْمُهُ الثّاقِبُ وَرَأیُهُ الصّائِبُ).
در واقع مرحوم سیّد رضى به نکته تازه اى اشاره مى کند و آن فرق میان عوض با اجر و پاداش است; یکى را مربوط به فعل خدا مى داند و دیگرى را مربوط به فعل بندگان خدا. این شبیه چیزى است که متکلمان در علم کلام گفته اند که خداوند حکیم اگر گروهى را گرفتار آفات و بلاها مى کند حکمتش ایجاب مى کند که در برابر آن عوضى به آنها بدهد وگرنه با حکمت خدا سازگار نیست.
آنچه در کلام حکمت آمیز بالا آمد بیان یکى از آثار بیمارى است در حالى که در حدیث پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دو اثر دیگر نیز براى بیمارى ذکر شده است آنجا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در عیادت سلمان فارسى فرمود: «یَا سَلْمَانُ إِنَّ لَکَ فِی عِلَّتِکَ إِذَا اعْتَلَلْتَ ثَلاَثَ خِصَال أَنْتَ مِنَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَتَعَالَى بِذِکْر وَدُعَاؤُکَ فِیهَا مُسْتَجَابٌ وَلاَ تَدَعُ الْعِلَّةُ عَلَیْکَ ذَنْباً إِلاَّ حَطَّتْهُ; اى سلمان براى تو به هنگام بیمارى سه فایده (بزرگ است) تو به یاد خدا مى افتى و دعاى تو در این حالت مستجاب است و بیمارى هیچ گناهى بر تو نمى گذارد مگر این که آن را فرو مى ریزد».(3)
بدیهى است انسان در مشکلات بیش از هر زمان دیگر به یاد خداست مخصوصاً در حال بیمارى که افزون بر یاد خدا به فکر مرگ و معاد و قیامت نیز مى افتد و از گناهان خود توبه مى کند و سعى دارد مسیر زندگى نادرست خویش را اصلاح کند و روشن است که در چنین حالتى دعا به استجابت مقرون تر است. مجموعه این جهات سبب مى شود که گناهان انسان به سبب بیمارى فرو بریزد.
این نکته نیز شایان توجه است که در بعضى از روایات اجر و ثواب هایى براى بیمارى ذکر شده که منظور از آن همان فرو ریختن گناهان و یا تفضلات الهى به بیماران با ایمانى است که تقصیرى در ابتلاى به بیمارى نداشتند. از بعضى از روایات نیز استفاده مى شود که عباداتى که انسان در حالت سلامت انجام مى داد اگر بر اثر بیمارى ترک شود خداوند از باب تفضل ثواب آنها را براى او مى نویسد.(4)
*****
نكته:
يك داستان آموزنده:
در كتاب صفين نصر بن مزاحم چنين نقل شده است هنگامى كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) از صفين باز مى گشت و گروهى همراه او بودند به «نخيله» (اردوگاهى نزديك كوفه) رسيدند و خانه هاى كوفه از دور نمايان بود. امام پيرمردى را ديد كه در سايه ديوارى نشسته و آثار بيمارى در چهره اش نمايان است. به او فرمود: چرا چهره تو را اين گونه درهم و منقلب مى بينم؟ آيا از بيمارى است؟ عرض كرد: آرى. فرمود: شايد از اين بيمارى ناراحت شده باشى؟ عرض كرد: دوست نمى داشتم كه چنين بيمارى اى به من عارض شود. فرمود: آيا اين بيمارى را تقدير نيك الهى نمى دانى؟ عرض كرد: آرى مى دانم. امام(عليه السلام) فرمود: بشارت باد بر تو به رحمت پروردگار و آمرزش گناهانت. سپس فرمود: نامت چيست؟ عرض كرد: صالح بن سليم فرمود: از كدام قبيله؟ عرض كرد: اصل من از «سلامان بن طىّ» و زندگى من در كنار «بنى سليم بن منصور» است. امام(عليه السلام) فرمود: سبحان الله چه اسم خوبى تو دارى و چه نام خوبى پدرت دارد و چه اسم خوبى قبيله ات. (تمام آنها سلامت است و صلاح).
آن گاه امام(عليه السلام) از او سؤال كرد: تو در ميدان صفين با ما بودى؟ عرض كرد: والله نبودم ولى دلم مى خواست شركت مى كردم! اين بيمارى و آتش سوزان تب مرا باز داشت. امام(عليه السلام) آيه شريفه (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى…)(5) را تلاوت فرمود که دلیل بر معذور بودن این گونه افراد از شرکت در میدان جهاد است. سپس فرمود: بگو ببینم مردم درباره آنچه میان ما و اهل شام اتفاق افتاد چه مى گویند؟ عرض کرد: گروهى خوشحال اند (که این جنگ به نتیجه نهایى منتهى نشد) آنها افراد نادان و کودنى هستند; ولى گروهى دیگر تأسف مى خورند و آنها خیرخواهان تو در برابر مردم اند. آن مرد مى خواست از خدمت امام مرخص شود که امام به او فرمود: «صَدَقْتَ جَعَلَ اللَّهُ مَا کَانَ مِنْ شَکْوَاکَ حَطّاً لِسَیِّئَاتِک…; راست گفتى خداوند این بیمارى تو را سبب ریزش گناهان تو قرار داد… (تا پایان عبارتى که در بالا آمد)(6)». (7)
*****
پی نوشت:
(1). توبه، آیه 120.
(2). درباره آثار نیت خوب و بد در ذیل حکمت 32 بحث کرده ایم.
(3). من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 375.
(4). کافى، ج 3، ص 113، ح 1.
(5). توبه، آیه 91.
(6). صفین، ص 528. مرحوم علاّمه شوشترى نیز در جلد 14، صفحه 518 آن را از صفین نقل کرده است.
(7). سند گفتار حکیمانه: این گفتار حکیمانه را نصر بن مزاحم در کتاب صفین و طبرى در تاریخ معروف خود آورده اند. عیاشى نیز در تفسیر خویش با کمى تفاوت و شیخ طوسى در کتاب امالى ذکر کرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 39).

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 2 تیر 13991 نظر »

 

حکمت 42 نهج البلاغه: بیمارى سبب ریزش گناهان

 

وَ قَالَ (علیه السلام) لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ فِي عِلَّةٍ اعْتَلَّهَا:
جَعَلَ اللَّهُ مَا كَانَ [مِنْكَ] مِنْ شَكْوَاكَ حَطّاً لِسَيِّئَاتِكَ، فَإِنَّ الْمَرَضَ لَا أَجْرَ فِيهِ وَ لَكِنَّهُ يَحُطُّ السَّيِّئَاتِ وَ يَحُتُّهَا حَتَّ الْأَوْرَاقِ، وَ إِنَّمَا الْأَجْرُ فِي الْقَوْلِ بِاللِّسَانِ وَ الْعَمَلِ بِالْأَيْدِي وَ الْأَقْدَامِ. وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يُدْخِلُ بِصِدْقِ النِّيَّةِ وَ السَّرِيرَةِ الصَّالِحَةِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ الْجَنَّةََ.
[قال الرضي رحمه الله تعالى و أقول صدق (علیه السلام)، إن المرض لا أجر فيه لأنه ليس من قبيل ما يستحق عليه العوض لأن العوض يستحق على ما كان في مقابلة فعل الله تعالى بالعبد من الآلام و الأمراض و ما يجري مجرى ذلك و الأجر و الثواب يستحقان على ما كان في [مقابل] مقابلة فعل العبد، فبينهما فرق قد بيّنه (علیه السلام) كما يقتضيه علمه الثاقب و رأيه الصائب].

 

به يكى از اصحابش كه بيمار شده بود چنين فرمود:
خداوند بيمارى تو را كه از آن شكوه مى كنى، سبب كاستن از گناهانت قرار داده. زيرا در بيمارى اجر و ثوابى نيست، ولى گناهان را مى ريزد، آنسان، كه برگ درختان مى ريزند. اجر و ثواب، حاصل گفتار به زبان است و كردار به دست و پاى. خداوند به سبب صدق نيت و باطن پاك، هر كس را كه خواهد، به بهشت مى برد.
سید رضی مى گويد: امام (ع) راست گفته است و در بيمارى اجر و ثوابى نيست زيرا بيمارى از چيزهايى است كه آن را عوض است نه مزد. عوض در برابر دردها و بيماريهايى است كه از سوى خداوند بر بنده مى رسد، ولى اجر و ثواب در برابر عملى است كه از بنده سر زده است پس ميان عوض و ثواب فرقى است كه امام با علم نافذ و رأى صواب خويش بيان فرموده است.

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 2 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 41 نهج البلاغه: رابطه عقل و گفتار

 

[قال و قد رُوي عنه (علیه السلام) هذا المعنى بلفظ آخر و هو قوله]:
قَلْبُ الْأَحْمَقِ فِي فِيهِ، وَ لِسَانُ الْعَاقِلِ فِي قَلْبِهِ.
[و معناهما واحد].

 

اين معنى از آن حضرت به عبارات ديگرى هم آمده است، مانند اين عبارت:
دل احمق در دهان اوست و زبان عاقل در دلش، و هر دو يك معنى است.

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 25 خرداد 1399نظر دهید »

فرق جايگاه زبان عاقل و احمق:


آنچه امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه بیان فرموده کنایه زیبایى است درباره کسانى که سنجیده یا نسنجیده سخن مى گویند مى فرماید: «زبان عاقل پشت قلب او قرار دارد در حالى که قلب احمق پشت زبان اوست»; (لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَقَلْبُ الاَْحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ).
اشاره به این که انسان عاقل نخست اندیشه مى کند سپس سخن مى گوید در حالى که احمق نخست سخن مى گوید و بعد در اندیشه فرو مى رود به همین دلیل سخنان عاقل حساب شده، موزون، مفید و سنجیده است; ولى سخنان احمق ناموزون و گاه خطرناک و بر زیان خود او.
همین عبارت با شرح جالبى در خطبه 176 آمده است و در حدیثى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إنَّ لِسانُ الْمُؤمِنِ وَراءَ قَلْبِهِ فَإذا أرادَ أنْ یَتَکَلَّمَ بِشَىْء تَدَبِّرُهُ بِقَلْبِهِ ثُمَّ أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَ إنَّ لِسانُ الْمُنافِقِ أمامَ قَلْبِهِ فَإذا هَمَّ بِشَىْء أمْضاهُ بِلِسانِهِ وَلَمْ یَتَدَبَّرَه بِقَلْبِهِ; زبان انسان با ایمان پشت قلب (و فکر) او است، لذا هنگامى که مى خواهد سخنى بگوید نخست در آن تدبّر مى کند سپس بر زبانش جارى مى سازد، ولى زبان منافق جلو قلب او است، لذا هنگامى که تصمیم به چیزى مى گیرد بدون هیچ گونه تدبّر بر زبانش جارى مى سازد».(1)
از آنجا که على(علیه السلام) باب علم پیامبر(صلى الله علیه وآله) است این سخن را از او آموخته است.
امام حسن عسکرى(علیه السلام) این سخن را با عبارت لطیف دیگرى بیان فرموده: «قَلْبُ الاْحْمَقِ فی فَمِهِ وَفَمِ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ; قلب (و فکر) احمق در دهان او و دهان شخص حکیم در قلب اوست!».(2)
* * *
مرحوم سیّد رضى پس از ذکر این کلام حکمت آمیز مى گوید: «این سخن از مطالب شگفت انگیز و پرارزش است و منظور این است که عاقل زبانش را به کار نمى گیرد مگر بعد از مشورت با عقل خویش و فکر و دقت; ولى احمق سخنانى که از زبانش مى پرد و حرف هایى که بدون دقت مى گوید بر مراجعه به فکر و اندیشه و دقت رأیش پیشى مى گیرد، بنابراین گویا زبان عاقل پشت قلب او قرار گرفته و قلب احمق پشت زبان اوست»; (قالَ الرَّضىُ وَهذا مِنَ الْمَعانِى الْعَجیبَةِ الشَّریفَةِ، وَالْمُرادُ بِهِ أنَّ الْعاقِلَ لا یَطْلُقُ لِسانَهُ، إلاّ بَعْدَ مُشاوَرَةِ الرَّوِیَّةِ وَمُؤامِرَةِ الْفِکْرَةِ. وَالاْحْمَقُ تَسْبِقُ حَذَفاتِ لِسانِهِ وَفَلَتاتِ کَلامِهِ مُراجَعَةَ فِکْرِهِ وَمُماخَضَةَ رَأیِهِ فَکانَ لِسانُ الْعاقِلِ تابِعٌ لِقَلْبِهِ، وَکأنَ قَلْبُ الاْحْمَقِ تابِعٌ لِلِسانِهِ).(3)
*****
پی نوشت:
(1). المحجة البیضاء، ج 5، ص 195 .
(2). میزان الحکمه، ح 18176 .
(3). سند گفتار حکیمانه: مرحوم خطیب در کتاب مصادر بعد از ذکر این گفتار حکیمانه و حکمت 41 مى گوید: هر دو را جاحظ (متوفاى 255) عیناً در کتاب المائة المختارة آورده است ولى مدرک دیگرى براى آن ذکر نکرده جز این که مى گوید: این کلام حکمت آمیز در خطبه 176 نیز آمده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 38). اضافه بر این خوارزمى در کتاب مناقب مى گوید: از امیر مؤمنان(علیه السلام) یکصد کلمه حکمت آمیز نقل شده که هر کدام از آنها معادل هزار جمله از بهترین جمله هاى عرب است و در لابه لاى آن حکمت 40 و 41 را نقل کرده است. (مناقب خوارزمى، ص 376) در غررالحکم نیز این کلام حکمت آمیز با تفاوتى ذکر شده که نشان مى دهد از منبع دیگرى اخذ کرده است.


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 21 خرداد 1399نظر دهید »

حکمت 40 نهج البلاغه: تفاوت عاقل و احمق در گفتار

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ، وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ.
[قال الرضي [رحمه الله تعالى] و هذا من المعاني العجيبة الشريفة و المراد به أن العاقل لا يطلق لسانه إلا بعد مشاورة الروية و مؤامرة الفكرة، و الأحمق تسبق حذفات لسانه و فلتات كلامه مراجعة فكره و مماخضة رأيه، فكأن لسان العاقل تابع لقلبه و كأن قلب الأحمق تابع للسانه].

 

و فرمود (علیه السلام): زبان خردمند آن سوى دل اوست و دل بى خرد آن سوى زبانش.
سید رضى گويد: اين از معانى عجيب و شريف است. مراد اين است كه عاقل زبان نمى گشايد مگر پس از آنكه با انديشه و فكر خود مشورت كند و بى خرد، سخنان بيهوده اش بر فكر و تأمل و انديشه اش پيشى گيرد. گويى زبان عاقل، تابع دل اوست و دل احمق، تابع زبان اوست.

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 21 خرداد 1399نظر دهید »

مستحبات بی ارزش :

امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه مى فرمايد: «كارهاى مستحب اگر به واجبات زيان برساند موجب قرب به خدا نمى شود»; (لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ).
روشن ترين تفسيرى كه براى اين گفتار حكيمانه امام(عليه السلام) به نظر مى رسد اين است كه هرگاه كارهاى مستحب ضررى به واجبات بزند ارزش آن كاسته مى شود و ثواب آن كم مى گردد، مثل اين كه كسى از سر شب تا بعد از نيمه شب مشغول عزادارى باشد ولى خواب بماند و نماز صبح او قضا شود. همه مى گويند آن مستحبى كه به اين فريضه لطمه زد كم ارزش است. يا اين كه به سراغ كارهاى خير و كمك به مستمندان برود; ولى در اداى ديون خود و يا حج واجب كوتاهى كند. دليل آن هم روشن است، فرائض و واجبات مصالحى دارد كه اگر ترك شود به انسان لطمه جدّى مى زند در حالى كه مستحبّات چنين نيست و به اين مى ماند كه كسى داروى اصلى درد خود را رها كرده و به داروهاى اضافى و غير ضرورى بپردازد.
در حديثى كه در غررالحكم از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «يَسْتَدَّلُ عَلى إدْبارِ الدُّوَلِ بِأرْبَع تَضييعِ الاُْصُولِ وَ التَمَسُّكِ بِالْفُرُوعِ وَتَقْديمِ الاْراذِلِ وَتَأخيرِ الاْفاضِلِ; چهار چيز است كه دليل بر سقوط دولت ها مى شود: ضايع ساختن اصول، و چسبيدن به فروع و مقدم داشتن اراذل و مؤخر داشتن افاضل».(1)
تفسير ديگرى كه براى اين گفتار حكيمانه است اين كه در بعضى از عبادات اگر واجبات را رها كنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است; مانند كسى كه روزه قضاى واجب بر اوست اگر روزه مستحب بگيرد از اساس باطل است و يا اين كه حج واجب را رها كند و به سراغ حج مستحب برود كه به عقيده جمعى حج مستحب او باطل است.
احتمال سوم نيز در تفسير اين سخن اين است كه اشاره به مسئله ضدين كه در علم اصول آمده باشد، زيرا جمعى معتقدند كه امر به شى نهى از ضدّ خاص آن مى كند و بر اين اساس معتقدند كسى كه بدهكارى فورى داشته باشد اگر در وسعت وقت نماز بخواند نماز او باطل است، زيرا انجام نماز در وسعت وقت به واجب فورى لطمه زده و چون امر به شى نهى از ضد مى كند اين نماز قابل تقرب نيست و باطل است; ولى اخيراً محققان اين مطلب را نپذيرفته اند و امر به شى را سبب نهى از ضد خاص نمى دانند. البته جمع ميان همه اين تفسيرها نيز منعى ندارد; ولى مناسب تر همان تفسير اوّل است.(2)
*****
پی نوشت:
(1). غررالحکم، ح 7835.
(2). سند گفتار حکیمانه: به گفته صاحب مصادر نهج البلاغه، آمدى که بعد از سیّد رضى مى زیسته در کتاب غررالحکم این حکمت را چنین نقل کرده است: «إذا أضَّرَتِ النَّوافِلُ بِالْفَرائِضِ فَارْفُضُوها; هنگامى که نوافل به فرائض ضرر برساند آن را رها کنید». این تفاوت نشان مى دهد که آمدى آن را از منبع دیگرى گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 37). ولى گویا مرحوم خطیب صاحب مصادر از این موضوع غفلت کرده که در کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه 279 عین این عبارت «آمدى» آمده است. در کتاب تمام نهج البلاغه این دو جمله با اضافات دیگرى که همه مربوط به همین مضمون و محتواست در ضمن وصیت نامه اى که براى اصحابش در زمینه تعلیم آداب دین و دنیا بیان فرموده ذکر شده است. عبارات آن چنین است: «إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا لاَ تَقْضُوا النّافِلَةَ فی وَقْتِ الْفَریضَةِ لکِنِ ابْدَؤُوا بِالْفَریضَةِ ثُمَّ صَلُّوا مَا بَدَا لَکُمْ فَإِنَّهُ لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ وَلاَ یُصَلِّی الرَّجُلُ نَافِلَةً فی وَقْتِ فَریضَة، وَلاَ یَتْرُکُهَا إِلّا مِنْ عُذْر، وَلکِنْ یَقْضی بَعْدَ ذَلِکَ إِذَا أَمْکَنَهُ الْقَضَاءَ فَإِنَّ اللّهَ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ یَقُولُ: (الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ) یَعْنِی الَّذینَ یَقْضُونَ مَا فَاتَهُمْ مِنَ اللَّیْلِ بِالنَّهَارِ وَمَا فَاتَهُمْ مِنَ النَّهَارِ بِاللَّیْلِ…». (تمام نهج البلاغه، ص 728).


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 18 خرداد 1399نظر دهید »

حکمت 39 نهج البلاغه : تقدم واجبات بر مستحبات

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ، إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.

 

و فرمود (علیه السلام): در به جاى آوردن مستحبات قربتى نيست اگر به واجبات زيان رساند.


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 18 خرداد 1399نظر دهید »

حکمت 38 نهج البلاغه : با اینها دوستی نکن

 

وَ قَالَ (علیه السلام) لِابْنِهِ الْحَسَنِ (علیه السلام):
يَا بُنَيَّ احْفَظْ عَنِّي أَرْبَعاً وَ أَرْبَعاً، لَا يَضُرُّكَ مَا عَمِلْتَ مَعَهُنَّ: إِنَّ أَغْنَى الْغِنَى الْعَقْلُ، وَ أَكْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ، وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ، وَ أَكْرَمَ الْحَسَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ.
يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْأَحْمَقِ، فَإِنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْبَخِيلِ، فَإِنَّهُ يَقْعُدُ عَنْكَ أَحْوَجَ مَا تَكُونُ إِلَيْهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْفَاجِرِ، فَإِنَّهُ يَبِيعُكَ بِالتَّافِهِ؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَادَقَةَ الْكَذَّابِ، فَإِنَّهُ كَالسَّرَابِ يُقَرِّبُ عَلَيْكَ الْبَعِيدَ وَ يُبَعِّدُ عَلَيْكَ الْقَرِيبَ.

 

به فرزند خود امام حسن (علیه السلام ) فرمود: اى فرزند، از من چهار و چهار چيز را به خاطر بسپار كه چون كارهايت را به آنها به انجام رسانى، هرگز زيانى به تو نرسد:
برترين بى نيازيها عقل است و بزرگترين بينواييها حماقت است و ترسناكترين ترسها خودپسندى است و گراميترين حسب و نسب، خلق نيكوست.
اى فرزند، بپرهيز از دوستى با احمق، زيرا احمق خواهد كه به تو سود رساند، ولى زيان مى رساند و بپرهيز از دوستى با بخيل كه او چيزى را كه بسيار به آن نيازمند هستى از تو دريغ مى دارد و بپرهيز از دوستى با تبهكار كه تو را به اندك چيزى مى فروشد. و بپرهيز از دوستى دروغگو، كه او چون سراب است، دور را نزديك نشان مى دهد و نزديك را دور مى نماياند.

 

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 12 خرداد 1399نظر دهید »


امیرالمؤمنین علیه السلام:

هيچ ثروتى چون عقل نیست، و هيچ فقرى چون نادانى نيست.

هيچ ارثى چون ادب و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.

حکمت 54 نهج البلاغه

 


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 10 خرداد 13991 نظر »

حکمت 37 نهج البلاغه: نهی از تشریفات بیجا

 

وَ قَدْ لَقِيَهُ عِنْدَ مَسِيرِهِ إِلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الْأَنْبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشْتَدُّوا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ(علیه السلام):
مَا هَذَا الَّذِي صَنَعْتُمُوهُ؟ فَقَالُوا خُلُقٌ مِنَّا نُعَظِّمُ بِهِ أُمَرَاءَنَا. فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا يَنْتَفِعُ بِهَذَا أُمَرَاؤُكُمْ، وَ إِنَّكُمْ لَتَشُقُّونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ فِي دُنْيَاكُمْ وَ تَشْقَوْنَ بِهِ فِي [أُخْرَاكُمْ] آخِرَتِكُمْ؛ وَ مَا أَخْسَرَ الْمَشَقَّةَ وَرَاءَهَا الْعِقَابُ، وَ أَرْبَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الْأَمَانُ مِنَ النَّار.

 

هنگامى كه به شام مى رفت، دهقانان شهر انبار به ديدارش آمدند. از اسبها پياده شدند و پيشاپيش او دويدند. پرسيد: اين چه كار است كه مى كنيد؟ گفتند كه اين عادت ماست در بزرگداشت فرمانروايانمان. امام (علیه السلام) فرمود: اين كارى است كه اميرانتان از آن سود نبردند و شما خود را در زندگى خود به مشقت مى افكنيد و در آخرت به بدبختى گرفتار مى آييد. چه زيانبار است مشقتى كه در پى آن عذاب باشد و چه سودمند است آسودگى همراه با ايمنى از عذاب خدا.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 10 خرداد 1399نظر دهید »

حکمت 36 نهج البلاغه : زیان آرزوهای طولانی

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ، أَسَاءَ الْعَمَلَ.

 

و فرمود (علیه السلام): هر كه دامنه آرزوهايش گسترده شود، كردارش ناروا گردد.


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 7 خرداد 1399نظر دهید »

اثر نسبت هاى ناروا:


امام(علیه السلام) در این سخن پربار مى فرماید: «کسى که در نسبت دادن امورى که مردم ناخوش دارند به آنها شتاب کند، مردم نسبت هاى ناروایى به او مى دهند»; (مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا یَکْرَهُونَ، قَالُوا فِیهِ بِمَا لاَ یَعْلَمُونَ).
عیب جویى و ذکر عیوب مردم هرچند آشکار باشد کارى است بسیار ناپسند و اگر کسى نیت امر به معروف و نهى از منکر داشته باشد نباید منکراتى را که از بعضى سر زده آشکارا و در ملأ عام بگوید، بلکه این گونه تذکرات باید خصوصى و مخفیانه باشد; ولى به هر حال از آنجا که مردم از گفتن عیوب و کارهاى زشتشان به صورت آشکارا ناراحت مى شوند و در مقام دفاع از خود بر مى آیند یکى از طرق دفاع این است که گوینده را متهم به امورى مى کنند که چه بسا واقعیت هم نداشته باشد تا از این طریق ارزش سخنان او را بکاهند و بگویند: فرد آلوده حق ندارد دیگران را به آلوده بودن متهم کند.
بنابراین اگر انسان بخواهد مردم احترام او را حفظ کنند و نسبت هاى ناروا به او ندهند و حتى عیوب پنهانى او را آشکار نسازند باید از تعبیراتى که سبب ناراحتى مردم مى شود بپرهیزد و در یک کلمه، باید احترام مردم را حفظ کرد تا آنها احترام انسان را حفظ کنند و لذا در ذیل این جمله در خطبه «وسیله» آمده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ. وَمَنْ سَعى بِالنَّمیمَةِ حَذِرَهُ الْبَعیدُ وَمَقَتَهُ الْقَریبُ; کسى که در جستجوى عیوب مردم باشد آبروى خود را به آنها بخشیده و کسى که سخن چینى کند افراد دور از او اجتناب مى کنند و نزدیکانش او را دشمن مى دارند».(1)
مرحوم علامه مجلسى در جلد 72 بحار الانوار در باب «تَتَبَّعُ عُیُوبِ النّاسِ وَإفْشاءِها» روایت جالبى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: «کَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لَهُمْ عُیُوبٌ فَسَکَتُوا عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ فَأَسْکَتَ اللَّهُ عَنْ عُیُوبِهِمُ النَّاسَ فَمَاتُوا وَلاَ عُیُوبَ لَهُمْ عِنْدَ النَّاسِ وَکَانَ بِالْمَدِینَةِ أَقْوَامٌ لاَ عُیُوبَ لَهُمْ فَتَکَلَّمُوا فِی عُیُوبِ النَّاسِ فَأَظْهَرَ اللَّهُ لَهُمْ عُیُوباً لَمْ یَزَالُوا یُعْرَفُونَ بِهَا إِلَى أَنْ مَاتُوا; در مدینه اقوامى داراى عیوبى بودند آنها از ذکر عیوب مردم سکوت کردند، خداوند هم مردم را از ذکر عیوب آنها ساکت کرد. آنها از دنیا رفتند در حالى که مردم آنها را از هرگونه عیب پاک مى دانستند و (به عکس) در مدینه اقوام (دیگرى) بودند که عیبى نداشتند ولى درباره عیوب مردم سخن گفتند خداوند براى آنها عیوبى آشکار ساخت که پیوسته به آن شناخته مى شدند تا از دنیا رفتند».(2)
در تواریخ داستان هاى بسیارى در این زمینه ذکر شده که بعضى از افراد جسور در مجلسى ابتدا به ساکن با فرد دیگرى شوخى اهانت آمیزى کردند و آنها پاسخ کوبنده اى دادند که آبروى او را برد و گاه نام زشتى از این رهگذر بر او ماند از جمله در تاریخ آمده است که «مغیرة بن اسود» (یکى از شعراى عرب) معروف به لقب «اقیشر» بود. او از این لقب سخت خشمگین مى شد. (زیرا اقیشر به معناى کسى است که صورتش سرخ شده و پوست آن ریخته است) روزى یک نفر از قبیله «بنى عبس» او را صدا زد «یا اقیشر» او ناراحت شد و پس از چند لحظه سکوت، این شعر را درباره او انشا کرد:
أَتَدْعُونى الأَقیشَر ذاکَ اسْمى *** وَأدْعُوکَ ابْنَ مُطْفِئَةِ السِّراجِ
تُناجى خِدْنَها بِاللَّیْلِ سِرّاً *** وَربُّ النّاسِ یَعْلَمْ ما تُناجى
«تو به من اقیشر مى گویى آرى این اسم من است ولى من به تو مى گویم: «اِبْنِ مُطْفِئَةُ السِّراج» یعنى فرزند زنى که چراغ را نیمه شب خاموش کرد، زیرا با دوست فاسقش شبانه آهسته سخن مى گفت و خدا مى داند چه سخنانى مى گفت».(3)
از آن به بعد این لقب زشت بر آن مرد و فرزندانش باقى ماند.
و نیز نقل شده مرد عربى نزد معاویه سخنى گفت که معاویه ناراحت شد. معاویه گفت: دروغ گفتى. مرد اعرابى گفت: به خدا سوگند دروغ گو کسى است که در لباس هاى توست. معاویه گفت: این جزاى کسى است که در قضاوتش عجله مى کند.
ابن ابى الحدید از کامل مبرد نقل مى کند: هنگامى که «قتیبة بن مسلم» سمرقند را فتح کرد اثاث و وسایلى در کاخ هاى آنجا دید که امثال آن دیده نشده بود تصمیم گرفت بار عام دهد و مردم بیایند و موفقیت هایى را که نصیب او شده ببینند. مردم از هر سو به آنجا آمدند و به ترتیب مقاماتشان در آن مجلس نشستند. از جمله پیرمردى بود به نام «حُضَین». هنگامى که وارد شد برادر قتیبه گفت به من اجازه بده سخن درشتى به او بگویم. قتیبه گفت: این کار را نکن او جواب هاى تند و بدى مى دهد. برادر قتیبه اصرار کرد و رو به حضین کرد و گفت: اى ابو ساسان آیا از در وارد شدى یا از دیوار؟ حضین گفت: آرى (من از در وارد شدم زیرا) عمویت (اشاره به خودش کرد) سنش بیش از آن است که بتواند از دیوار وارد شود (و این اشاره به عمل زشتى بود که برادر قتیبه قبلا انجام داده بود و از دیوار خانه زنى بالا رفته بود و به او تجاوز کرده بود).(4)
امثال این داستان ها فراوان است و همه گواهى است بر آنچه امام(علیه السلام)بیان فرموده که هرگاه کسى به مردم چیزى بگوید که ناخوش دارند آنها نیز به او نسبت هاى ناروا مى دهند (یا اعمال زشت مخفیانه آنها را آشکار مى کنند).
*****
پی نوشت:
(1). تمام نهج البلاغه، ص 150.
(2). بحارالانوار، ج 72، ص 213، ح 4.
(3). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 13، ص 387.
(4). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 152.
(5). سند گفتار حکیمانه: این جمله حکمت آمیز را آمدى در غررالحکم در حرف میم آورده است سپس مى افزاید: رشید الدین وطواط (متوفاى 573) در الغرر و العرر علاوه بر جمله اى که مرحوم سیّد رضى نقل کرده این جمله را نیز افزوده است: «وَمَنْ تَتَبَّعَ مَسَاوِئَ الْعِبَادِ فَقَدْ نَحَلَهُمْ عِرْضَهُ; کسى که از بدى ها و زشتى هاى مردم جستجو کند آبروى خود را به آنها بخشیده» همین مضمون با تفاوتى در کلمات امام زین العابدین(علیه السلام) آمده است آنجا که فرمود: «مَنْ رَمَى النَّاسَ بِمَا فِیهِمْ رَمَوْهُ بِمَا لَیْسَ فِیهِ; کسى که عیوبى را که در مردم است (براى تحقیر) به آنها نسبت دهد، امورى را به او نسبت مى دهند که در او نیست». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 32). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز به اضافه جملات دیگرى در ضمن خطبه «الوسیله» که از جمله خطب امیرالمؤمنین است که در نهج البلاغه نیامده ذکر شده است. (تمام نهج البلاغه، ص 150).


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399نظر دهید »

 

حکمت 35 نهج البلاغه: نتیجه بدرفتاری با مردم

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ، قَالُوا فِيهِ [مَا] بِمَا لَا يَعْلَمُون.

 

و فرمود (علیه السلام): هر كه به كارى بشتابد، كه مردمش ناخوش دارند، در باره اش آن گويند كه ندانند.


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 31 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 34 نهج البلاغه: ترک آرزو و تمنّا

 

وَ قَالَ (علیه السلام): أَشْرَفُ الْغِنَى، تَرْكُ الْمُنَى.

 

و فرمود (علیه السلام): برترين توانگرى ترك آرزوهاست.


موضوعات: نهج البلاغه
   سه شنبه 30 اردیبهشت 1399نظر دهید »

افراط و تفريط ممنوع!


امام(علیه السلام) در این سخن کوتاه و پرمعنا دعوت به اعتدال در بذل و بخشش هاى مالى مى کند و مى فرماید: «سخاوتمند باش و در این راه اسراف مکن و در زندگى حساب گر باش و سخت گیر مباش»; (کُنْ سَمْحاً وَلاَ تَکُنْ مُبَذِّراً، وَکُنْ مُقَدِّراً وَلاَ تَکُنْ مُقَتِّراً).
مى دانیم بسیارى از علماى اخلاق اسلامى، تمام فضایل اخلاقى را حد وسط در میان افراط و تفریط مى دانند. این مسئله هرچند عمومیت ندارد; ولى در مورد بسیارى از صفات از جمله فضیلت سخاوت صادق است که در میان دو صفت رذیله قرار گرفته: اسراف و تبذیر، و بخل و تقتیر.
مُبذّر از ماده «تبذیر» از ریشه «بذر» (بر وزن نذر) در اصل به معناى پاشیدن دانه است; ولى چون این واژه در مورد اموال به کار رود به کار کسانى اطلاق مى شود که اموال خود را به صورت نادرست مصرف کرده و آن را حیف و میل مى کنند. معادل آن در فارسى امروز ریخت و پاش است و تفاوت آن با اسراف این است که اسراف مصرف بى رویه و تبذیر اتلاف بى رویه است. البته این در صورتى است که این دو واژه در مقابل هم قرار گیرند; ولى هرگاه جداگانه استعمال شوند ممکن است مفهوم عامى داشته باشند.
«مُقتِّر» از ماده «تقتیر» در اصل به معناى تنگ گرفتن است و هنگامى که در مورد اموال به کار رود به معناى بخیل و خسیس بودن است. «مقدّر» از ماده تقدیر به معناى مدیریت صحیح اموال است که حد وسط در میان تبذیر و تقتیر است.
قرآن مجید درباره مبذّرین مى فرماید: «(وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْکینَ وَابْنَ السَّبیلِ وَلا تُبَذِّرْ تَبْذیراً * إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطین); حق خویشاوندان و مستمندان و واماندگان در راه را ادا کن و تبذیر مکن، چرا که تبذیر کنندگان برادران شیطانند».(1)
در جاى دیگر درباره صفات والاى بندگان برگزیده و عباد الرحمان مى فرماید: «(وَالَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتُرُوا وَکانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً); آنها کسانى هستند که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه بخل و سخت گیرى دارند و در میان این دو، حد اعتدال را رعایت مى کنند».(2)

 


در روایتى از امام صادق(علیه السلام) با ذکر مثال روشن و جالبى این حد اعتدال بیان شده است. راوى مى گوید: «فَأَخَذَ قَبْضَةً مِنْ حَصىً وَقَبَضَهَا بِیَدِهِ فَقَالَ هَذَا الاِْقْتَارُ الَّذِی ذَکَرَهُ اللَّهُ فِی کِتَابِهِ ثُمَّ قَبَضَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى کَفَّهُ کُلَّهَا ثُمَّ قَالَ هَذَا الاِْسْرَافُ ثُمَّ أَخَذَ قَبْضَةً أُخْرَى فَأَرْخَى بَعْضَهَا وَأَمْسَکَ بَعْضَهَا وَقَالَ هَذَا الْقَوَامُ; امام مشتى از سنگریزه برداشت و محکم در دست خود گرفت سپس فرمود: بخل و اقتار که خداوند فرموده همین است. آن گاه مشت دیگرى بر داشت و چنان دست خود را گشود که همه آن روى زمین ریخت و فرمود این اسراف است آن گاه مشت دیگرى برداشت و آن را به طورى گشود که مقدارى در کف دست باقى ماند و مقدارى از لابه لاى انگشتان فرو ریخت و فرمود این همان قوام است (که در قرآن مجید آمده است)».(3)
در شأن نزول آیه 29 سوره «اسراء» نیز آمده است که شخص سائلى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) تقاضاى پیراهن کرد. پیامبر پیراهن خود را به او بخشید و همین امر سبب شد که آن روز نتواند براى نماز به مسجد برود. این جریان سبب شد که زبان منافقان باز گردد و بگویند محمد خواب مانده یا مشغول لهو و سرگرمى شده و نمازش را به فراموشى سپرده است. (ولى هنگامى که از جریان کار باخبر شدند شرمنده گشتند) آیه فوق نازل شد و به پیامبر چنین دستور داد: «(وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً); دست خود را بر گردن خویش زنجیر مکن (و انفاق و بخشش را ترک منما) و بیش از حد (نیز) دست خود را مگشاى که خانه نشین شوى و مورد سرزنش قرارگیرى و از کار خود فرو مانى».
در اینجا این سؤال پیش مى آید که تاکید در میانه روى در انفاق چگونه با ایثار (مقدم داشتن دیگران بر خویشتن) که در حالات بسیارى از پیشوایان آمده سازگار است مثل آنچه در شأن نزول سوره «دهر» و داستان مسکین و یتیم و اسیر آمده و به دنبال آن آیه شریفه (وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیراً) نازل شد.
پاسخ این سؤال روشن است، مسئله اعتدال حکمى عام است و ایثار حکمى خاص که مربوط به موارد معینى است. به عبارت دیگر: اصل بر اعتدال در مسئله انفاق و ایثار یک استثناست. به علاوه، دستور به ایثار مربوط به جایى است که بخشش فراوان، نابسامانى فوق العاده اى در زندگى انسان ایجاد نکند و «ملوم» و «محسور» نگردد در غیر این صورت باید از دستور اعتدال پیروى کرد.(4)
*****
پی نوشت:
(1). اسراء، آیه 26 و 27.
(2). فرقان، آیه 67.
(3). کافى، ج 4، ص 54، ح 1.
(4). سند گفتار حکیمانه: این کلام حکمت آمیز را آمدى در غررالحکم در حرف کاف آورده است و از روایت فتال نیشابورى (متوفاى 508) در کتاب روضة الواعظین استفاده مى شود که این جمله در ذیل حکمت شماره 2 بوده است و این نشان مى دهد از مصدرى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 31). در کتاب تمام نهج البلاغه آن را در لابه لاى وصیت نامه مشروح امام به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) آورده است. (تمام نهج البلاغه، ص 967).


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 28 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 33 نهج البلاغه: میانه‌روی در بخشش و مصرف

 

وَ قَالَ (علیه السلام): كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً، وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَكُنْ مُقَتِّراً.

 

و فرمود (علیه السلام): بخشنده باش و اسرافكار مباش و ميانه رو باش و سختگير مباش.

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 28 اردیبهشت 1399نظر دهید »

بهتر از خوب و بدتر از بد:


امام(عليه السلام) در اين جمله كوتاه و پرمعنا مى فرمايد: «انجام دهنده كار نيك از كارنيكش بهتر است و انجام دهنده كار بد از كار بدش بدتر»; (فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ، وَفَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ).
در اينكه چگونه فاعل خير بهتر از فعل خود است و فاعل شر بدتر از فعل خود; وجوهى به نظر مى رسد: نخست اينكه همواره فاعل از فعل قوى تر است به همين دليل اگر كار نيك باشد آن فاعل از كارش قوى تر و اگر كار بد باشد از كارش بدتر است. ديگر اينكه شخصى كه كارى انجام مى دهد غالبا داراى ملكه آن است و آن ملكه مى تواند سرچشمه كارهاى فراوانى بشود، بنابراين اگر كسى را ببينيم كه مثلا يتيمى را نوازش مى كند و دست افتاده اى را مى گيرد مى دانيم كه او داراى صفتى است درونى كه مى تواند سرچشمه ده ها و گاه صدها و هزاران از اين گونه كارها شود و به همين دليل از كارش بهتر است.
سوم اينكه كسانى كه كار نيكى انجام مى دهند بسيار مى شود كه آرزو دارند بهتر از آن را انجام دهند ولى امكانات آن در اختيارشان نيست و به تعبير ديگر همتشان از آنچه انجام مى دهند بسيار بالاتر است و گاه به زبان جارى كرده مى گويند: افسوس كه بيش از آن توان نداريم و اگر مى توانستيم چنين و چنان مى كرديم. همين گونه، شروران بسيار مى شود كه داراى چنين باطنى هستند; يعنى اگر قدرت و توانى داشتند شرارت را به مرتبه بالاترى مى رساندند.
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِكَ لاَِنَّهُ يَنْوِي مِنَ الْخَيْرِ مَا لاَ يُدْرِكُهُ وَ نِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ وَذَلِكَ لاَِنَّ الْكَافِرَ يَنْوِي الشَّرَّ وَيَأْمُلُ مِنَ الشَّرِّ مَا لاَ يُدْرِكُهُ; نيت مؤمن از عملش بهتر است، زيرا كارهاى خيرى در دل دارد كه نمى تواند آنها را انجام دهد و نيت كافر بدتر از عمل اوست، زيرا كارهاى بدى در سر دارد که توان آن را ندارد».(1)
وجه چهارمى نیز بعضى براى این تفاوت ذکر کرده اند که هر کس کار خیرى انجام مى دهد معمولا عوامل بازدارنده اى از جمله هوا و هوس ها را در دل دارد و در برابر آنها مقاومت مى کند و آن عوامل را به عقب مى راند و کار خیر را انجام مى دهد به همین دلیل از کارش با ارزش تر است و به عکس کسى که کار بدى انجام مى دهد نیز عوامل بازدارنده از قبیل فطرت الهى، اوامر و نواهى آسمانى در برابر اوست ولى پشت پا به همه آنها مى زند و به سراغ شر مى رود. به همین دلیل از عملش بدتر است.(2)
البته منافاتى میان این وجوه چهارگانه نیست و همه آن ممکن است در معناى حدیث جمع باشد.(3)
*****
پی نوشت:
(1). بحارالانوار، ج 67، ص 190.
(2). راه روشن، ج 1، ص 153.
(3). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است: جمعى از دانشمندانى که بعد از مرحوم سیّد رضى مى زیسته اند آن را در کتاب خود ـ گاه با تغییراتى ـ آورده اند از جمله زمخشرى در ربیع الابرار در باب «الخیر و الصلاح» و آمدى در غررالحکم در حرف فاء و از کسانى که قبل از سیّد رضى مى زیسته اند و آن را در کتاب خود نقل کرده اند ابوعلى قالى (متوفاى 356) در کتاب خود به نام امالى ذکر کرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 30). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز به عنوان جزیى از خطبه «الوسیله» ذکر شده که در نهج البلاغه نیامده آمده است. (تمام نهج البلاغه، ص 157).


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 27 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 32 نهج البلاغه: نیکوکار، بهتر از کار نیکو

 

وَ قَالَ (علیه السلام): فَاعِلُ الْخَيْرِ خَيْرٌ مِنْهُ وَ فَاعِلُ الشَّرِّ شَرٌّ مِنْهُ.

 

و فرمود (علیه السلام): نيكوكار از كار نيكويش بهتر است و بدكار از كار بدش بدتر.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 27 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 31 نهج البلاغه: ارکان ایمان و کفر و شک

وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنِ الْإِيمَانِ، فَقَالَ الْإِيمَانُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الصَّبْرِ وَ الْيَقِينِ وَ الْعَدْلِ وَ الْجِهَادِ.

وَ الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى الشَّوْقِ وَ الشَّفَقِ وَ الزُّهْدِ وَ التَّرَقُّبِ؛ فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ

الشَّهَوَاتِ وَ مَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا اسْتَهَانَ بِالْمُصِيبَاتِ وَ مَنِ ارْتَقَبَ

الْمَوْتَ سَارَعَ [فِي] إِلَى الْخَيْرَاتِ. وَ الْيَقِينُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ وَ

 

مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِينَ؛ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِي الْفِطْنَةِ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ وَ مَنْ تَبَيَّنَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ

 

الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَكَأَنَّمَا كَانَ فِي الْأَوَّلِينَ. وَ الْعَدْلُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى غَائِصِ الْفَهْمِ وَ

 

غَوْرِ الْعِلْمِ وَ زُهْرَةِ الْحُكْمِ وَ رَسَاخَةِ الْحِلْمِ؛ فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ الْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ

 

[الْحِلْمِ] الْحُكْمِ وَ مَنْ حَلُمَ لَمْ يُفَرِّطْ فِي أَمْرِهِ وَ عَاشَ فِي النَّاسِ حَمِيداً. وَ الْجِهَادُ مِنْهَا عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ:

 

عَلَى الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الصِّدْقِ فِي الْمَوَاطِنِ وَ شَنَآنِ الْفَاسِقِينَ؛ فَمَنْ أَمَرَ بِالْمَعْرُوفِ

 

شَدَّ ظُهُورَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ نَهَى عَنِ الْمُنْكَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ [الْمُنَافِقِينَ] الْكَافِرِينَ وَ مَنْ صَدَقَ فِي الْمَوَاطِنِ

 

قَضَى مَا عَلَيْهِ وَ مَنْ شَنِئَ الْفَاسِقِينَ وَ غَضِبَ لِلَّهِ غَضِبَ اللَّهُ لَهُ وَ أَرْضَاهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.وَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ

 

دَعَائِمَ: عَلَى التَّعَمُّقِ وَ التَّنَازُعِ وَ الزَّيْغِ وَ الشِّقَاقِ؛ فَمَنْ تَعَمَّقَ لَمْ يُنِبْ إِلَى الْحَقِّ وَ مَنْ كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالْجَهْلِ

 

دَامَ عَمَاهُ عَنِ الْحَقِّ وَ مَنْ زَاغَ سَاءَتْ عِنْدَهُ الْحَسَنَةُ وَ حَسُنَتْ عِنْدَهُ السَّيِّئَةُ وَ سَكِرَ سُكْرَ الضَّلَالَةِ وَ مَنْ

 

شَاقَّ وَعُرَتْ عَلَيْهِ طُرُقُهُ وَ أَعْضَلَ عَلَيْهِ أَمْرُهُ وَ ضَاقَ عَلَيْهِ مَخْرَجُهُ.


وَ الشَّكُّ عَلَى أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَى التَّمَارِي وَ الْهَوْلِ وَ التَّرَدُّدِ وَ الِاسْتِسْلَامِ؛ فَمَنْ جَعَلَ الْمِرَاءَ دَيْدَناً لَمْ يُصْبِحْ

 

لَيْلُهُ وَ مَنْ هَالَهُ مَا بَيْنَ يَدَيْهِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ مَنْ تَرَدَّدَ فِي الرَّيْبِ وَطِئَتْهُ سَنَابِكُ الشَّيَاطِينِ وَ مَنِ

 

اسْتَسْلَمَ لِهَلَكَةِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ هَلَكَ فِيهِمَا.


[قال الرضي [رحمه الله تعالى] و بعد هذا كلام تركنا ذكره خوف الإطالة و الخروج عن الغرض

المقصود في هذا الكتاب].

 

از امير المؤمنين معنى ايمان را پرسيدند، فرمود: ايمان را چهار پايه است: شكيبايى و يقين

و عدل و جهاد.


شكيبايى را نيز چهار شعبه است: شوق و ترس و پارسايى و انتظار.


پس، هر كه در او شوق بهشت باشد، بايد كه از شهوات دورى جويد و هر كه از آتش دوزخ

ترسد، بايد كه از محرمات اجتناب كند، و هر كه در دنيا پارسايى گزيند، تحمل مصيبتها بر

وى آسان شود و هر كه در انتظار مرگ باشد، به كارهاى نيك شتاب كند.


و يقين را چهار شعبه است: بينايى هوشمندانه و دريافت از روى حكمت و پند گرفتن از

چيزهاى عبرت آميز و رفتن به روش پيشينيان.


هر كه از روى هوشمندى نگرد، حكمت بر وى آشكار شود و هر كه از حكمت بر وى آشكار

شود، آموخته است كه چگونه از حوادث عبرت گيرد و هر كه عبرت گرفتن را آموزد، گويى

با گذشتگان در گذشته، زيسته است.


و عدالت را چهار شعبه است: فهمى كه به عمق چيزها رسد و علمى كه حقايق را دريابد و

داورى كردنى نيكو و راسخ بودن در بردبارى. آنكه نيكو فهم كند به عمق دانايى رسد و هر

كه به عمق دانايى رسد، از آبشخور احكام دين سيراب بيرون آيد و هر كه بردبارى را شعار

خود سازد، در كارها تقصير ننمايد و در ميان مردم، ستوده زيست كند.


جهاد را نيز چهار شعبه است: امر به معروف و نهى از منكر و پيكار در راه دين و دشمنى

با فاسقان.


پس، هر كه امر به معروف كند، مؤمنان را پشتيبانى نيكوست و هر كه نهى از منكر نمايد،

بينى منافقان را بر خاك ماليده و هر كه در راه خدا پيكار كند، آنچه را بر عهده داشته به جاى

آورده و هر كه با فاسقان دشمنى كند و براى خدا خشمگين شود، خدا را در روز جزا خشنود

ساخته است.


كفر را چهار پايه است: كنجكاوى بيهوده و خصومت كردن و انحراف از حق و دشمنى ورزيدن.


كسى كه در كارها بيهوده كنجكاوى كند، به حق نرسد. هر كه به سبب نادانى به خصومت

پردازد، همواره ديده اش از ديدن حق نابينا باشد و هر كه از حق منحرف گردد، نيكى را بدى

انگارد و بدى را نيكى پندارد و به باده گمراهى مست شود و هر كه دشمنى ورزد، راههايش

ناهموار و پر وحشت گردد و كارش دشوار شود و راه بيرون شدن بر او بسته ماند.


شك را نيز چهار شعبه است: جدال بيهوده و هول و هراس و دودلى و تسليم.


هر كه جدال را عادت خود سازد شبش به روز بدل نگردد و هر كه از كارهايى كه در پيش دارد

بترسد، واپس ماند و به مقصود نرسد و هر كه به ترديد و دودلى گرفتار آيد، پس سپر سمهاى

شياطين شود و هر كه به تباهى دنيا و آخرت تن در دهد، هم در دنيا هلاك شود و هم در آخرت.


سید رضى گويد: پس از اين كلامى است، كه ما از ذكر آن خوددارى كرديم از بيم به درازكشيدن

سخن و خارج بودنش از موضوع ما.

 

 


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 24 اردیبهشت 1399نظر دهید »

از پرده پوشى خداوند مغرور مباش:


امام(عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش به همه معصيت کاران هشدار مى دهد که از صبر الهى در مقابل معاصى شان مغرور نشوند. مى فرمايد: «(از مجازات الهى) برحذر باش برحذر باش، به خدا سوگند آن قدر پرده پوشى کرده که گويى آمرزيده است»; (الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتّى کَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ).
اشاره به اين که يکى از صفات پروردگار، ستار العيوب بودن است. با رحمت واسعه اش گناهان پنهانى بندگان را افشا نمى کند تا آبروى آنها در نزد دوست و دشمن ريخته نشود شايد بيدار شوند به سوى خدا باز گردند و از گناهان خويش توبه کنند و دست بردارند. اما بسيار مى شود که افراد از اين لطف و رحمت الهى سوء استفاده مى کنند و گمان دارند گناهى نکرده اند يا اگر گناهى مرتکب شده اند خداوند بدون توبه آنها را مشمول عفو خود قرار داده است.
امام(عليه السلام) در اينجا هشدار مى دهد که از اين لطف و عنايت الهى مغرور نشويد به خصوص اين که ممکن است اين از قبيل نعمت هاى استدراجى باشد يعنى خداوند گروهى از گنهکاران را لايق عفو و بخشش نمى بيند; آنها را به حال خود رها مى کند تا مجازاتشان را به تأخير بيندازد تا پشتشان از بار گناه سنگين شود و آنگاه به شدت آنها را گرفته و مجازات مى کند.
در ضمن اين سخن درسى است براى بندگان که آنها هم ستار العيوب باشند و به محض اطلاع از گناهان پنهانى کسى، به افشاگرى برنخيزند و آبرويش را نريزند و به او مجال اصلاح خويشتن و توبه دهند.
اضافه بر اين کمتر کسى است که عيب و خطايى در پنهان نداشته باشد اگر باب افشاگرى گشوده شود، همگان نسبت به يکديگر بى اعتماد مى شوند و سرمايه اصلى جامعه که اعتماد است از دست مى رود.(1)
*****


پی نوشت:


(1). سند گفتار حکیمانه: از کسانى که پیش از مرحوم سیّد رضى این سخن حکمت آمیز را از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده اند جاحظ در کتاب مائة المختارة است و قبلا در ذیل حکمت شماره نوزده از فتال نیشابورى در کتاب روضة الواعظین آوردیم که او این جمله و چند جمله دیگر را یکجا از امیر مؤمنان على(علیه السلام) نقل کرده است که نشان مى دهد از منبعى غیر از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 27). اضافه بر آنچه گفته شد در کتاب غررالحکم، آمدى با بعضى از اضافات و در مناقب خوارزمى نیز ذکر شده است. در کتاب تمام نهج البلاغه این کلام حکمت آمیز را جزو خطبه اى نقل کرده که در زمانى که امیر مؤمنان على(علیه السلام) وارد کوفه شد آن را ایراد فرمود. (تمام نهج البلاغه، ص 362).


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 22 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 30 نهج البلاغه: مغرور نشدن از ستارالعیوبی خداوند

 

وَ قَالَ (علیه السلام): الْحَذَرَ الْحَذَرَ، فَوَاللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ، حَتَّى كَأَنَّهُ قَدْ غَفَرَ.

 

و فرمود (علیه السلام): بترسيد، بترسيد، به خدا سوگند، كه گاه چنان گناه را مى پوشاند كه پندارى

 

آن را بخشيده است.


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 22 اردیبهشت 1399نظر دهید »

ملاقات سريع!


امام(عليه السلام) در اين جمله حکمت آميز در مورد سرعت گذشت عمر و فرارسيدن لحظات مرگ به همگان هشدار مى دهد مى فرمايد: «در حالى که تو به زندگى پشت مى کنى و مرگ به تو روى مى آورد ملاقات (با يکديگر) چه سريع خواهد بود!»; (إِذَا کُنْتَ فِي إِدْبَار، وَالْمَوْتُ فِي إِقْبَال، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى).
نکته مهمى در اين سخن پرمحتواى امام(عليه السلام) است که نخست همه انسان ها را در حال حرکت به سوى پايان عمر معرفى مى کند و اين يک واقعيت است. از لحظه اى که انسان متولد مى شود و هر ساعتى که بر او مى گذرد بخشى از سرمايه عمر او کاسته و هر نفسى که مى زند يک گام به پايان زندگى نزديک مى گردد، زيرا عمر انسان به هر حال محدود است و اگر هيچ مشکلى هم براى او پيش نيايد روزى پايان مى پذيرد. درست مانند چراغى که ماده اشتعال زايش تدريجاً کم مى شود و روزى تمام و سرانجام خاموش خواهد شد. اين حرکت سريع بدون يک لحظه توقف ادامه دارد و به اين ترتيب، از اين سو همه انسان ها شتابان به سوى مرگ حرکت مى کنند.
از سوى ديگر، پيوسته عوامل مرگ به سوى انسان در حرکت اند خواه اين عوامل از طريق حوادث ناگهانى، زلزله ها، طوفان و سيلاب، تصادف ها و مانند آن باشد يا به صورت بيمارى هايى که با گذشت عمر و ضعف و ناتوانى اعضا خواه ناخواه دامان انسان را مى گيرد و بدين ترتيب دو حرکت از دو سو رو به روى يکديگر دائماً در حال انجامند از يک سو، انسان به سوى نقطه پايان زندگى و از آن سو، حوادث به سوى انسان در حرکت است و در چنين شرايطى ملاقات با يکديگر سريع خواهد بود; مانند دو وسيله نقليه اى که از دو طرف روبروى يکديگر با سرعت در حرکت اند و چيزى نمى گذرد که به هم مى رسند.
قرآن مجيد خطاب به قوم يهود مى فرمايد: «(قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقيکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ); بگو آن مرگى که (به پندار خود) از آن فرار مى کنيد به يقين با شما ملاقات خواهد کرد سپس به سوى کسى باز مى گرديد که از پنهان و آشکار باخبر است و شما را از آنچه انجام مى داديد باخبر مى سازد».(1)
در اين زمينه روايات فراوانى از معصومين(عليهم السلام) نقل شده است از جمله در همين کلمات قصار، امام(عليه السلام) (در کلمه 74) فرموده است: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; نَفَس هاى انسان گام هاى او به سوى مرگ اوست».
در نامه 27 از بخش نامه هاى امام(عليه السلام) خوانديم که مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَکُمْ وَإِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَکَکُمْ وَهُوَ أَلْزَمُ لَکُمْ مِنْ ظِلِّکُمْ، الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيکُمْ وَالدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِکُم; شما رانده شدگان و تعقيب شدگان مرگ هستيد (و صيد شدگان به وسيله آن) اگر بايستيد شما را دستگير خواهد کرد و اگر فرار کنيد به شما خواهد رسيد و مرگ از سايه شما به شما همراه تر است و با موى پيشانى شما گره خورده و دنيا در پشت سر شما به سرعت در هم پيچيده مى شود (و پايان عمر دور نيست)».
هدف از تمام اين هشدارها اين است که زندگى دنيا غفلت زاست و هنگامى که انسان به آن سرگرم شود گاه همه چيز را فراموش مى کند و چنان گام برمى دارد که گويى زندگى دنيا ابدى است نه خبرى از آخرت نه توشه اى براى آن سفر و نه اندوخته اى براى آن ديار تهيه مى کند اين هشدارها براى اين است که انسان را تکانى دهد و از اين خواب غفلت بيدار کند و پيش از آنکه فرصت ها از دست برود او را به تهيه زاد و توشه وا دارد.(2)
*****
پی نوشت:
(1). جمعه، آیه 8.
(2). سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز را جمعى از دانشمندان در کتاب هاى خود آورده اند از جمله آمدى در غررالحکم، قاضى قضاعى در کتاب الدستور و ابن جوزى در تذکره. شایان توجه این که فتال نیشابورى در کتاب روضة الواعظین این جمله را با آنچه در حکمت هجدهم آمده (نوزدهم طبق نوشته ما) با هم ذکر کرده و همه را جزء خطبه 38 مى داند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 20 و 26). در کتاب تمام نهج البلاغه، این جمله را مانند بسیارى از جملات دیگر جزء مجموعه نصایح على(علیه السلام) به امام مجتبى آورده است. (تمام نهج البلاغه، ص 962).


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 21 اردیبهشت 1399نظر دهید »

 

حکمت 29 نهج البلاغه: گذر عمر و نزدیک شدن مرگ

 

وَ قَالَ (علیه السلام): إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَارٍ وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَالٍ، فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقَى.

 

و فرمود (علیه السلام): اگر تو روى به بازگشت نهاده باشى و مرگ روى در آمدن داشته باشد،

چه زود به هم خواهيد رسيد.

 


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 21 اردیبهشت 1399نظر دهید »

برترين زهد:


امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه و گهربارش مى فرماید: «برترین نوع پارسایى مخفى داشتن پارسایى است»; (أَفْضَلُ الزُّهْدِ إِخْفَاءُ الزُّهْدِ).
این سخن اشاره به برنامه اى است که زاهدان ریایى در آن عصر و این عصر براى جلب قلوب مردم انتخاب مى کردند; لباس هاى ساده و مندرس و گاه از کرباس و خانه اى محقر و طعامى بسیار ساده براى خود برمى گزیدند تا مردم به آنها اقبال کنند و گاه آنها را مستجاب الدعوه پندارند و از این طریق مقامى در اجتماع پیدا کنند و یا اموالى را پنهانى گرد مى آوردند. بسیار مى شد که زندگانى درونى و بیرونى آنها با هم بسیار متفاوت بود و با توجه به این که ریاکارى نوعى شرک و خودپرستى است آنها گرچه ظاهرا زاهد ولى در باطن مشرک بودند و گاه سرچشمه خطراتى براى جامعه مى شدند.
زاهد واقعى آن کس نیست که به سراغ دنیا رفته، ولى چون آن را به چنگ نیاورده ناچار لباس زهد به خود پوشیده است. زاهد واقعى کسى است که دنیا به سراغش آمده و او آن را نپذیرفته و زندگى زاهدانه را بر نعیم دنیا ترجیح داده است. همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در خطبه 32 از خطب نهج البلاغه مى فرماید: «وَمِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَانْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَى حَالِهِ فَتَحَلَّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَتَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَلَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاح وَلاَ مَغْدًى; بعضى از آنها کسانى هستند که ناتوانى اشان آنها را از رسیدن به جاه و مقام بازداشته و دستشان از همه جا کوتاه شده آنگاه خود را به زیور قناعت آراسته و به لباس زاهدان زینت بخشیده اند در حالى که در هیچ زمان نه در شب و نه در روز در سلک زاهدان راستین نبوده اند».
بسیارى از بنیان گذاران مذاهب باطله نیز در سلک همین زاهدان ریایى بودند.
به تعبیرى دیگر: زاهد کسى است که وابسته به دنیا و اسیر آن نباشد نه آن کس که دستش از همه چیز تهى است. همان گونه که امیر مؤمنان على(علیه السلام) در تفسیر زهد از آیه شریفه (لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى مَا فَاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ)(1) استفاده کرده است و مى فرماید: «تمام زهد در دو جمله از قرآن آمده است، خداوند سبحان مى فرماید: بر گذشته تأسف نخورید و نسبت به آنچه به شما داده است دلبند و شاد نباشید».(2)
امام(علیه السلام) در روایت دیگرى که در غررالحکم آمده تعبیر جالب دیگرى دارد و مى فرماید: «الزُّهْدُ أَقَلُّ ما یُوجَدُ وَأَجَلُّ ما یَعْهَدُ وَیَمْدَحُهُ الْکُلُّ وَیَتْرُکُهُ الْجُلُّ; زهد و پارسایى کمیاب ترین چیزها و ارزشمندترین آنهاست همگان آن را مى ستایند ولى اکثر مردم به آن عمل نمى کنند».(3)
درباره اهمیت زهد و پارسایى و مراتب و درجات آن بحث مشروحى ذیل خطبه 81 از همین کتاب آمده است.
این سخن را با ذکر دو نکته پایان مى دهیم: نخست این که اگر سؤال شود چگونه مى توان زاهد بود و زهد را پنهان کرد در پاسخ مى گوییم: شخص زاهد باید در مجامع مانند دیگران رفتار کند; مثلاً اگر سر سفره اى است که غذاهاى مختلف در آن است مقدارى از هر کدام تناول کند نه این که همه غذاها را کنار بزند مثلا به نان و پنیرى قناعت نماید و از نظر لباس، لباس ساده معمولى بپوشد نه لباس غیر متعارف زاهدانه و به این ترتیب مى تواند در باطن زاهد باشد و در ظاهر فردى معمولى.
نکته دیگر این که هر گاه زاهد به زهدش افتخار کند و آن را اظهار نماید در واقع زاهد نیست، چرا که دلبستگى به زهد و افتخار به آن و جلب نظر مردم از این طریق خود عین رغبت در دنیا و بر ضد زهد است.(4)
*****
پی نوشت:
(1). حدید، آیه 23.
(2). نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 439.
(3). غررالحکم، ح 6054.
(4). سند گفتار حکیمانه: در کتاب مصادر نهج البلاغه آمده است که این جمله حکمت آمیز را قبل از سیّد رضى مرحوم کلینى در کتاب روضه کافى آورده است (البته ما آن را در روضه کافى نیافتیم) و سبط بن جوزى (متوفاى 597) در کتاب تذکرة الخواص آن را با تفاوتى نقل کرده است به این صورت: «افضل الزهد اخفائه». (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 26). در کتاب مستدرک الوسائل، ج 12، ص 46، باب استحباب الزهد فى الدنیا، آن را با اضافه جمله هاى دیگرى ذکر کرده و در بحارالانوار، ج 67، ص 316، ح 23 به نقل از روضة الواعظین این جمله حکمت آمیز، با جمله هاى دیگرى ذکر شده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته اند. در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز را در ضمن خطبه اى معروف به «خطبة الوسیلة» نقل کرده است. (تمام نهج البلاغه، ص 148).


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 20 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 28 نهج البلاغه: زهد واقعی

 

وَ قَالَ (علیه السلام): أَفْضَلُ الزُّهْدِ، إِخْفَاءُ الزُّهْدِ.

 

و فرمود (علیه السلام): برترين پارساييها آن است كه در نهان باشد.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 20 اردیبهشت 1399نظر دهید »

مدارا کردن با بيمارى:


امام(علیه السلام) در این گفتار حکمت آمیز خود به یک اصل مهم بهداشتى و درمانى اشاره مى کند مى فرماید: «با بیمارى ات بساز مادامى که با تو همراهى مى کند»; (امْشِ بِدَائِکَ مَا مَشَى بِکَ).
اشاره به این که تا زمانى که بیمارى فشار شدید نیاورده بگذار بدنت بدون نیاز طبیبان و دارو آن را دفع کند. این مسئله شاید در آن روز که امام این را مى فرمود روشن نبود; اما امروز روشن است که بدن خود داراى نیروى دفاعى است و هرگاه بیمارى با استفاده از قدرت دفاعى بدن از بین برود هم زیان هاى دارو و درمان را ندارد و هم بدن را تقویت کرده و براى آینده بیمه مى کند. البته هرگاه نیروى دفاعى بدن عاجز بماند باید با استفاده از طبیب و دارو به کمک او شتافت تا بیمارى را دفع کند.
اضافه بر این بسیارى از بیمارى ها دورانى دارد که با پایان دورانش خود به خود دفع مى شود. از این گذشته انسان وقتى در مقابل بیمارى تسلیم مى شود و با مختصر ناراحتى در بستر مى خوابد به خودش تلقین بیمارى مى کند، تلقین خود اثر تخریبى دارد. به عکس اگر برخیزد و کار روزانه خود را ادامه دهد عملا تلقین سلامت کرده و در روح او بسیار مؤثر است.
این نکته امروز بر همه روشن است که هر دارو هرچند اثر درمانى داشته باشد، زیانى نیز با خود همراه دارد. در حدیثى از امام کاظم(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «لَیْسَ مِنْ دَوَاء إِلاَّ وَهُوَ یُهَیِّجُ دَاءً وَلَیْسَ شَیْءٌ فِی الْبَدَنِ أَنْفَعَ مِنْ إِمْسَاکِ الْیَدِ إِلاَّ عَمَّا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ; هیچ دارویى نیست مگر این که دردى را تحریک مى کند و هیچ چیز در بدن سودمندتر از امساک جز نسبت به چیزى که به آن نیاز دارد نیست».(1)
در حدیث دیگرى از همان امام(علیه السلام) مى خوانیم: «ادْفَعُوا مُعَالَجَةَ الاَْطِبَّاءِ مَا انْدَفَعَ الْمُدَاوَاةُ عَنْکُمْ; از معالجه طبیبان پرهیز کنید تا زمانى که بیمارى به شما فشار نیاورده است».(2)
این سخن به بیان دیگرى نیز از امیر مؤمنان(علیه السلام) نقل شده است که مى فرماید: «لاَ تَضْطَجِعْ مَا اسْتَطَعْتَ الْقِیَامَ مَعَ الْعِلَّةِ; تا زمانى که مى توانى با داشتن بیمارى سرپا باشى در بستر نخواب».(3) و نظیر این روایت روایات دیگرى نیز هست.
تکرار مى کنیم: مفهوم این سخنان این نیست که انسان با طبیب و دارو خود را معالجه نکند بلکه مفهومش آن است که در مراجعه به طبیب و استفاده از داروها ـ که معمولاً آثار زیان بارى دارد ـ عجله ننماید.
بعضى از شارحان، براى این حدیث به جاى این معناى طبى و درمانى مفهوم اخلاقى ذکر کرده اند و گفته اند: انسان باید در برابر حوادث و مشکلات و بیمارى ها خویشتن دار باشد و تا مى تواند با مشکلات بسازد و زبان به شکایت نگشاید که با روح رضا و تسلیم سازگار نیست. ولى این معنا با ظاهر جمله و روایات مشابهى که در این زمینه وارد شده چندان سازگار نیست.(4)
*****
پی نوشت:
(1). بحارالانوار، ج 59، ص 68، ح 18 .
(2). همان، ص 63، ح 4.
(3). همان، ج 78، ص 204، ح 7.
(4). سند گفتار حکیمانه: از جمله کسانى که این کلام حکمت آمیز را در کتاب خود نقل کرده اند مرحوم آمدى در غررالحکم است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 25). همچنین قطب الدین راوندى در کتاب الدعوات آن را ذکر کرده است و در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله با چند جمله مناسب آن در ضمن اندرزنامه امام به فرزندش امام حسن مجتبى(علیه السلام) آمده ولى این کتاب مدرکى براى آن ذکر نکرده است


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399نظر دهید »

 

حکمت27 نهج البلاغه: روش مقابله با بیماری ها

 

وَ قَالَ (علیه السلام): إمْشِ بِدَائِكَ، مَا مَشَى بِك.

 

و فرمود (علیه السلام): تا درد همراه توست تو نيز با او همراهى كن.


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 26 نهج البلاغه: رنگ رخساره خبر می‌دهد از سرّ درون

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً، إِلَّا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَ صَفَحَاتِ وَجْهِهِ.

 

و فرمود (ع): هيچكس چيزى را در دل نهان ننمود، مگر آنكه، در سخن نابجايى كه از دهانش مى پرد،

يا در صفحات چهره اش، هويدا شود.


موضوعات: نهج البلاغه
   سه شنبه 16 اردیبهشت 1399نظر دهید »

از مهلت الهى بترس:


امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به گنهکاران مغرور هشدار مى دهد و مى فرماید: «اى فرزند آدم! هنگامى که مى بینى پروردگارت نعمت هایش را پى در پى بر تو مى فرستد در حالى که تو معصیت او را مى کنى از او بترس (مبادا مجازات سنگینش در انتظار تو باشد)»; (یَا بْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَیْتَ رَبَّکَ سُبْحَانَهُ یُتَابِعُ عَلَیْکَ نِعَمَهُ وَأَنْتَ تَعْصِیهِ فَاحْذَرْهُ).
گنهکاران سه دسته اند: گروهى آلودگى کمى دارند و یا اعمال نیک بسیار توأم با صفاى دل. خداوند این گروه را در همین جهان گرفتار مجازات هایى مى کند تا پاک شوند و پاک از جهان بروند.
گروه دیگرى گناهان سنگین تر و مجازات بیشترى دارند که خداوند به آنها فرمان توبه داده و اگر توبه نکنند در آخرت گرفتارند.
گروه سومى هستند که طغیان و سرکشى را به حد اعلى رسانده اند خداوند آنها را در همین دنیا گرفتار عذاب استدراج مى کند. منظور از عذاب استدراجى این است که لطف و رحمت خود را از آنها مى گیرد و توفیق را از آنها سلب مى کند، میدان را براى آنها باز مى گذارد، بلکه هر روز نعمت بیشترى به آنها مى دهد تا پشت آنها از بار گناه سنگین گردد. ناگهان مجازات سنگین و دردناکى به سراغشان مى آید و آنها را در هم مى کوبد و به یقین مجازات در این حالت که در ناز و نعمت به سر مى برند بسیار دردناک تر است. این درست به آن مى ماند که شخصى ساعت به ساعت از شاخه هاى درختى بالا برود و هنگامى که به انتهاى آن برسد ناگهان تعادل خود را از دست بدهد و فرو افتد و تمام استخوان هایش در هم بشکند.
قرآن مجید بارها به عذاب استدراجى اشاره مى فرماید; درباره گروهى از امت هاى پیشین مى گوید: ما آنها را گرفتار رنج و ناراحتى ساختیم شاید بیدار شوند و تسلیم گردند… «(فَلَمّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ أَبْوابَ کُلِّ شَىْء حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ); هنگامى که آنچه را به آنها تذکر داده شده بود به فراموشى سپردند درهاى همه چیز (از نعمت ها) را به روى آنها گشودیم تا (کاملاً) خوشحال شدند (و به آن دل بستند) ناگهان آنها را گرفتیم (و سخت مجازات کردیم) و در این هنگام همگى مأیوس شدند».(1)
در سوره اعراف آیه 182 و 183 نیز مى خوانیم: «(وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ * وَأُمْلى لَهُمْ إِنَّ کَیْدى مَتینٌ); و آنها که آیات ما را تکذیب کردند به تدریج از جایى که نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد * و به آنها مهلت مى دهیم (تا مجازاتشان دردناک تر باشد) زیرا تدبیر من قوى (و حساب شده) است».
در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده: «إِنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْد خَیْراً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنَقِمَة وَیُذَکِّرُهُ الاِْسْتِغْفَارَ وَإِذَا أَرَادَ بِعَبْد شَرّاً فَأَذْنَبَ ذَنْباً أَتْبَعَهُ بِنِعْمَة لِیُنْسِیَهُ الاِْسْتِغْفَارَ وَیَتَمَادَى بِهَا; هنگامى که خداوند نیکى بندگى را بخواهد، به هنگامى که گناهى انجام مى دهد او را گوشمالى مى دهد تا به یاد توبه بیفتد و هنگامى که بدى براى بنده اى (بر اثر اعمالش بخواهد) هنگامى که گناهى مى کند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش کند و به کار خود ادامه دهد و این همان چیزى است که خداوند متعال مى فرماید: «(سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ) بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصِی; ما آنها را تدریجا از آنجا که نمى دانند (به سوى عذاب) مى بریم با بخشیدن نعمت به هنگام گناه».(2)
در اینجا این سؤال پیش مى آید که کار خداوند هدایت و بیدار ساختن است نه غافل کردن و گرفتار نمودن. در پاسخ به این سؤال باید به این نکته توجه داشت که توفیقات الهى بر اثر لیاقت هاست; گاه افرادى چنان مست و مغرور و سرکش مى شوند که هر گونه شایستگى هدایت را از دست مى دهند و در واقع اعمال آنهاست که آنها را آن قدر از خدا دور کرده که حتى لیاقت هشدار ندارند، بلکه به عکس مستحق مجازات هاى سنگین اند.(3)
*****
پی نوشت:
(1). انعام، آیه 44.
(2). کافى، ج 2، ص 452، ح 1.
(3). سند گفتار حکیمانه: این سخن حکمت آمیز را آمدى در غررالحکم با تفاوتى آورده که نشان مى دهد از منبع دیگرى گرفته است و همچنین ابن جوزى در تذکرة الخواص. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 25). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله حکمت آمیز ضمن کلام مبسوطى که امیر مؤمنان على(علیه السلام) به شخص نیازمندى فرمود آمده است. (تمام نهج البلاغه، ص 556).


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 15 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 25 نهج البلاغه: ترس از نافرمانی خدا

 

وَ قَالَ (علیه السلام): يَا ابْنَ آدَمَ، إِذَا رَأَيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتَابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَ أَنْتَ تَعْصِيهِ، فَاحْذَرْهُ.

 

و فرمود (علیه السلام): اى پسر آدم، اگر ديدى كه خداى سبحان، نعمتش را پى درپى به تو ارزانى

مى دارد و تو نافرمانيش مى كنى، از كيفر او بترس.

 


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 15 اردیبهشت 1399نظر دهید »

کفّاره گناهان بزرگ:


امام(علیه السلام) در این سخن نورانى اش اشاره به بعضى از کفارات گناهان بزرگ مى کند; کفاره اى که مى تواند آن گناه را جبران نماید. مى فرماید: «از جمله کفاره هاى گناهان بزرگ، به فریاد بیچاره و مظلوم رسیدن و تسلّى دادن به افراد غمگین است»; (مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ، وَالتَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ).
«ملهوف» معناى وسیعى دارد که هر فرد مظلوم و بیچاره اى را شامل مى شود; خواه بیمار باشد یا گرفتار طلبکار و یا فقیر نادار و یا زندانى بى گناه. کسى که به کمک این گونه افراد بشتابد مى تواند عفو الهى را در برابر گناهانى که انجام داده به خود متوجه سازد.
«مکروب» به هر شخص غمگین گفته مى شود; خواه غم او در مصیبت عزیزش باشد یا غم بیمارى یا فقر یا شکست در امر تجارت و یا هر غم دیگر.
«تنفیس» همان زدودن غم است. در جایى که ممکن است عامل غم برطرف شود زدودنش از این طریق خواهد بود; مانند زدودن فقر از طریق کمک مالى و آنجا که نمى توان عامل آن را برطرف کرد مى توان از طریق تسلى دادن، غم و اندوه را سبک نمود مانند کسى که عزیزش را از دست داده با تسلیت گفتن و دلدارى دادن به وسیله دوستان، غم و اندوهش کاهش مى یابد یا برطرف مى شود. اینها همه مصداق تنفیس است.
در یک جمله کمک هاى مردمى در اسلام به هر شکل و به هر صورت اهمیت فوق العاده اى دارد; هم موجب برکت در زندگى و هم سبب برطرف شدن بلاها و هم کفاره گناهان است.
در کتاب تمام نهج البلاغه این سخن حکمت آمیز با اضافاتى آمده است. مى فرماید: «مِنْ کَفّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَهُ الْمَلْهُوفِ، وَمِنْ أَفْضَلِ الْمَکَارِمِ التَّنْفیسُ عَنِ الْمَکْرُوبِ، إِقْرَاءُ الضُّیُوفِ، وَمِنْ أَفْضَلِ الْفَضَائِلِ اصْطِنَاعُ الصَّنَائِعِ، وَبَثُّ الْمَعْرُوفِ; از جمله کفارات گناهان بزرگ کمک به مظلوم و از برترین فضایل اخلاقى برطرف ساختن غم اندوهگین و پذیرایى از مهمانان و از افضل فضایل، نیکى کردن و نشر کارهاى پسندیده است».(1)
در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)نقل مى کند: «مَنْ أَعَانَ مُؤْمِناً نَفَّسَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْهُ ثَلاَثاً وَسَبْعِینَ کُرْبَةً وَاحِدَةً فِی الدُّنْیَا وَثِنْتَیْنِ وَسَبْعِینَ کُرْبَةً عِنْدَ کُرَبِهِ الْعُظْمَى قَالَ حَیْثُ یَتَشَاغَلُ النَّاسُ بِأَنْفُسِهِمْ; کسى که انسان باایمانى را یارى دهد خداوند متعال هفتاد و سه اندوه را از او زایل مى کند; یکى در دنیا و هفتاد و دو اندوه به هنگام اندوه بزرگ (در قیامت) در آنجا که همه مردم مشغول به خویشند».(2)
کفاره ـ چنان که از نامش پیداست ـ چیزى است که امر دیگرى را مى پوشاند. در روایات اسلامى امور زیادى به عنوان کفاره گناه ذکر شده است; از جمله: فقر، بیمارى، ترس از حاکم ظالم، خسارات مالى، غم و اندوه، ترس و وحشت، سجده هاى طولانى، انجام حج و عمره، زیارت قبور معصومان(علیهم السلام) مخصوصاً زیارت امام حسین(علیه السلام) و صلوات بر محمد و آل محمد.(3)
این سخن را با کلامى از امام على بن موسى الرضا(علیهما السلام) پایان مى دهیم که مى فرماید: «مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَى مُحَمَّد وَآلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْما; کسى که توانایى ندارد کفاره اى براى گناهان خود فراهم سازد فراوان بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد که گناهان را نابود مى کند»(4). (5)
*****
پی نوشت:
(1). تمام نهج البلاغه، ص 158.
(2). کافى، ج 2، ص 199، ح 2.
(3). براى آگاهى از روایات مربوط به این موضوع مى توانید به میزان الحکمه، ح 6661-6699 (باب مکفرات الذنوب) مراجعه نمائید.
(4). بحارالانوار، ج 91، ص 47، ح 2.
(5). سند گفتار حکیمانه: نویسنده کتاب مصادر نهج البلاغه مى گوید: این سخن حکمت آمیز را أبو حیان توحیدى که پیش از سیّد رضى مى زیسته در البصائر و الذخائر و بعد از سیّد رضى، قاضى قضاعى در دستور معالم الحکم، سبط ابن جوزى در تذکرة الخواص آورده است. با توجه به اینکه ابن جوزى در کتاب خود تصریح مى کند این کلمات را که با سندهاى معتبرى نزد من ثابت شده در کتاب خود آورده ام، نشان مى دهد آن را از منبع دیگرى گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 24). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز این جمله هاى حکمت آمیز در ضمن خطبه اى معروف به «خطبة الوسیلة» آمده است. (تمام نهج البلاغه، ص 158).


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 14 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 24 نهج البلاغه: ارزش رفع غم و گرفتاری از مردم

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مِنْ كَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ، إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوبِ.

 

و فرمود (علیه السلام): از كفاره هاى گناهان بزرگ، به فرياد رسيدن ستمديدگان است و شاد كردن غمگينان.


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 14 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 23 نهج البلاغه: اولویت عمل بر حسب و نسب

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ، لَمْ يُسْرِعْ بِهِ [حَسَبُهُ] نَسَبُهُ.

 

و فرمود (علیه السلام): هر كه در كارها درنگ كند، شرف نسب، سبب سرعت در كارش نشود.


موضوعات: نهج البلاغه
   سه شنبه 9 اردیبهشت 1399نظر دهید »

اگر حق ما را بگيرند…


اين جمله حکمت آميز خواه مقارن ايام سقيفه گفته شده باشد يا در شوراى شش نفره عمر براى انتخاب خليفه پس از او، اشاره به مسئله خلافت دارد که حق مسلّم اهل بيت و امير مؤمنان على(عليه السلام) بود. مى فرمايد: «ما را حقى است که اگر به ما داده شود (آزاديم) وگرنه (همچون اسيران و بردگانى خواهيم بود که) در عقب شتر سوار خواهيم شد، هرچند زمانى طولانى اين سير در تاريکى بگذرد»; (وَقَالَ(عليه السلام): لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَإِلاَّ رَکِبْنَا أَعْجَازَ الاِْبِلِ، وَإِنْ طَالَ السُّرَى).
با توجه به اين که «اعجاز» جمع «عَجُز» به معناى پشت و «سُرى» به معناى سير شبانه است مفسران در اين که منظور از اين تشبيه چيست، احتمالاتى داده اند: مرحوم سيّد رضى مى گويد: «اين کلام از سخنان لطيف و فصيح امام است و معناى آن اين است که اگر حق ما به ما داده نشود همچون افراد خوار و بى مقدار خواهيم بود و اين بدان سبب است که کسى که پشت سر ديگرى سوار بر مرکب مى شود در قسمت عقب مرکب خواهد بود، همچون برده و اسير و مانند آنها»; (قالَ الرَّضىُ وَهذا مِنْ لَطيفِ الْکَلامِ وَفَصيحِهِ وَمَعْناهُ أنّا إنْ لَمْ نُعْطَ حَقَّنا کُنّا أذِلاّءُ وَذلِکَ أنَّ الرَّديفَ يَرْکَبُ عَجُزَ الْبَعيرِ کَالْعَبْدِ وَالاْسيرِ وَمَنْ يَجْرى مَجْراهُما).
تفسير ديگر اينکه منظور اين است اگر حق ما را به ما ندهند به زحمت و مشقت فراوان خواهيم افتاد همان گونه که شخص رديف دوم به هنگام سوار شدن بر شتر چنين حالى را خواهد داشت.
تفسير سوم اين که اگر ما به حقمان نرسيم مخالفان ما براى مدتى طولانى ما را به عقب خواهند انداخت و ما هم طبق فرموده پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) صبر مى کنيم و براى گرفتن حق خويش دست به شمشير نخواهيم برد.
اين احتمال نيز بعيد نيست که هر سه تفسير در مفهوم کلام امام جمع باشد به اين معنا که اگر ما را از حق خود محروم سازند هم ما را به خوارى مى کشانند و هم به زحمت و مشقت مى افکنند و هم مدت طولانى ما را از حقمان محروم مى دارند و به فرمان پيغمبر اکرم ناچاريم صبر کنيم.
هر يک از اين تفسيرهاى سه گانه را انتخاب کنيم اشاره به اين نکته است که مخالفان ما افراد بى رحمى هستند که تنها به غصب حق ما قناعت نمى کنند، بلکه اصرار دارند ما را به ذلت و زحمت بيفکنند و هرچه بيشتر رسيدن ما را به حقمان تأخير بيندازند، همان گونه که تاريخ اين واقعيت را نشان داد که دشمنان امام هفتاد سال بر فراز تمام منابر در سراسر جهان اسلام آن حضرت را لعن مى کردند و فرزندانش را در کربلا به خاک و خون کشيدند و خاندان او را به اسارت کشاندند و آنچه از دستشان بر مى آمد از ظلم و ستم بود روا داشتند ولى آنها صبر کردند، تا اين شب تاريک و سياه و ظلمانى برطرف شود و البته باور ما اين است که پايان اين شب سياه و ظلمانى همان ظهور مهدى موعود خواهد بود که در آن زمان حق به صاحب حق مى رسد و جهان دگرگون مى شود و عالم ديگرى جاى اين عالم ظلمانى را خواهد گرفت.(1)
*****
پی نوشت:
(1). سند گفتار حکیمانه: طبرى (متوفاى 310) در تاریخ خود در حوادث سنه 23 آن را ضمن خطبه اى از امام نقل کرده است و ازهرى در کتاب تهذیب اللغة نیز آن را آورده است. مورخان نوشته اند این سخن جزء خطبه 74 بوده است که امام در روز شورى بعد از مرگ عمر و اجتماع شش نفر براى انتخاب خلیفه فرموده است (مصادر نهج البلاغه، ج 18، ص 133). در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را ضمن خطبه 38 (طبق شمارش همان کتاب) نقل مى کند. (تمام نهج البلاغه، ص 397). در بعضى از نقل ها آمده است که امیر مؤمنان على(علیه السلام) این سخن را درباره ماجراى سقیفه فرمود. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 252).


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 8 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 22 نهج البلاغه: نظر امیرالمؤمنین(ع) درباره خلافت

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لَنَا حَقٌّ، فَإِنْ أُعْطِينَاهُ، وَ إِلَّا رَكِبْنَا أَعْجَازَ الْإِبِلِ وَ إِنْ طَالَ السُّرَى.
(قال الرضي [رحمه الله تعالى] و هذا [القول] من لطيف الكلام و فصيحه، و معناه أنا إن لم نعط حقنا كنا أذلّاء و ذلك أن الرديف يركب عجز البعير كالعبد و الأسير و من يجري مجراهما).

 

و فرمود (علیه السلام): ما را حقى است كه اگر آن را به ما دادند، بگيريم و اگر ندادند، بر ترك شتر سوار مى شويم، هر چند، سير در شب باشد و به دراز كشد.
[سید رضى گويد: اين سخن، سخنى لطيف و فصيح است. يعنى اگر حق ما را ندهند، ما در زمره خوارشدگان باشيم زيرا بنده و اسير و امثال آنها را بر سرين شتر مى نشانند يعنى پشت سر آنكه شتر را مى راند].


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 8 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 21 نهج البلاغه: نکوهش ترس و حیای بیجا

 

قَالَ (علیه السلام): قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ؛ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ.

 

و فرمود (علیه السلام): ترس قرين نوميدى است و شرم، موجب محرومى است و فرصت مى گذرد، چونان كه ابرها مى گذرند. فرصتهاى نيكو را غنيمت شمريد.


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 3 اردیبهشت 1399نظر دهید »

حکمت 20 نهج البلاغه : چشم پوشی از خطای جوانمردان

 

وَ قَالَ (علیه السلام): أَقِيلُوا ذَوِي الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ، فَمَا يَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ [يَدُهُ بِيَدِ اللَّهِ‏] يَدُ اللَّهِ بِيَدِهِ يَرْفَعُهُ‏.

 

و فرمود (علیه السلام): از لغزشهاى جوانمردان درگذريد، كه هيچيك از آنان نلغزد، مگر آنكه دست او در دست

خدا باشد و برداردش.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 30 فروردین 1399نظر دهید »

نتيجه تسليم در برابر آرزوها:


امام(علیه السلام) در این گفتار کوتاه و حکمت آمیز خود به مسئله طول آرزوها و سرنوشتى که دامان انسان را مى گیرد اشاره کرده مى فرماید: «کسى که در مسیر آرزوها گام بردارد در (دام) مرگ خواهد افتاد»; (مَنْ جَرَى فِی عِنَان أَمَلِهِ عَثَرَ بِأَجَلِهِ(1)).
أمل به معناى هر نوع آرزو است; خواه آرزوى معقول باشد یا نامعقول، از این رو این واژه در مورد معصومان و اشخاص برجسته نیز به کار رفته آنها را کعبه آمال مى نامند و حتى خداوند به عنوان «منتهى الأمل» شمرده شده که همان آخرین نقطه آرزو است. در مناجات مفتقرین از مناجات پانزده گانه امام سجاد(علیه السلام)مى خوانیم: «یا مُنْتَهى أَمَلِ الاْمِلینَ» و در حدیث نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)نقل شده که فرمود: «الاَْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتِی وَلَوْ لاَ الاَْمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلاَ غَرَسَ غَارِسٌ شَجَراً; آرزو مایه رحمت براى امت من است و اگر آرزو نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى درختى نمى کاشت».(2) زیرا آرزوهاست که انسان را به تلاش و کوشش براى رسیدن به اهداف برتر و بالاتر وا مى دارد.
ولى همین آرزو هرگاه به صورت نامعقول درآید و تبدیل به آرزوهاى دور و دراز و دست نیافتنى شود انسان را چنان به خود مشغول مى دارد که از همه چیز حتى خداوند و مرگ و معاد غافل مى شود و چنان سرگرم مى گردد که ناگهان مرگش فرا مى رسد در حالى که دستش از همه چیز تهى است.
تعبیر به «مَنْ جَرى…» (مطابق برخى نقل ها) «مَنْ أَرْخى عِنانَ أَمَلِهِ» (کسى که لجام آرزو را سست و رها کند.) اشاره به همین آرزوهاست و به تعبیر دیگر، آرزو تشبیه به مرکب سرکشى شده که اگر عنان و زمام او را رها کنند طغیان مى کند و انسان را در پرتگاه مى افکند.
درباره طول امل و درازى آرزوها و پیامدهاى سوء آن بحث گسترده اى در روایات معصومان آمده است که به چند نمونه آن اشاره مى شود.
از جمله در حدیثى از امیر مؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلأَمَلُ یُفْسِدُ الْعَمَلَ وَیَفْنِی الاَْجَلَ; آرزوهاى دراز اعمال انسان را تباه مى کند و مرگ را به فراموشى مى افکند».(3)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَلأَمَلُ سُلْطانُ الشَّیاطینِ عَلَى قُلُوبِ الْغافِلینَ; آرزوى دور و دراز مایه سلطه شیاطین بر دل هاى غافلان است».(4)
باز در حدیثى از همان حضرت آمده است: «اَلأَمَلُ کَالسَّرابِ یُغِرُّ مَنْ رَآهُ وَیَخْلِفُ مَنْ رَجاهُ; آرزوهاى دور و دراز همچون سراب است بیننده را مى فریبد و آن کس را که بر آن دل ببندد مأیوس مى سازد»(5). (6)
*****
پی نوشت:
(1). «با» در «بِأجَلِهِ» همان گونه که جمعى از محققان گفته اند به معناى «فى» است; یعنى چنین شخصى که اختیار خود را به دست آرزوها سپرده در مرگش سقوط مى کند در حالى که عمل مثبتى انجام نداده است.
(2). بحارالانوار، ج 74، ص 175.
(3). غررالحکم، ح 7252.
(4). همان، ح 7206.
(5). همان، ح 7207.
(6). سند گفتار حکیمانه: این جمله حکمت آمیز در کتاب المائة ابو عثمان جاحظ که قبل از سیّد رضى مى زیسته آمده است و در کتاب طراز به صورت فصیح ترى: «مَنْ أرْخى عِنانَ أملِهِ» دیده مى شود و از عبارت فتال نیشابورى در کتاب روضة الواعظین استفاده مى شود که امیر مؤمنان این جمله را در لابه لاى چندین جمله حکمت آمیز دیگر بیان فرموده. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 20) و در کتاب تمام نهج البلاغه این جمله را در لابه لاى خطبه سى و پنجم نهج البلاغه آورده در حالى که مرحوم سیّد رضى آن را در این خطبه نیاورده است. (تمام نهج البلاغه، ص 476).


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 27 فروردین 1399نظر دهید »

حکمت 19 نهج البلاغه :

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ جَرَى فِي عِنَان أَمَلِهِ، عَثَرَ بِأَجَلِهِ.

 

و فرمود (علیه السلام): هر كه عنان مركب آرزو را رها كند و در پى آن بشتابد مرگش بلغزاند و بر زمين زند.

 


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 27 فروردین 1399نظر دهید »

حکمت 18 نهج البلاغه: نکوهش ياری نکردن حق

 

وَ قَالَ (علیه السلام) فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ، وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ.

 

و فرمودند (علیه السلام) : در باره كسانى كه از پيكار در كنار او، كناره گرفته بودند، چنين فرمود:

 

حق را واگذاشتند و باطل را يارى نكردند.


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 25 فروردین 1399نظر دهید »

حکمت 17 نهج البلاغه: تغییر حکم با تغییر شرایط

 

وَ سُئِلَ (علیه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ (صلی الله علیه وآله) “غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ"؟
فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّمَا قَالَ ذَلِكَ وَ الدِّينُ قُلٌّ، فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ؛ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ.

 

از آن حضرت در باره اين سخن پيامبر (ص) پرسيدند كه فرموده بود: رنگ سفيد موى را تغيير دهيد و خود را همانند يهودان مسازيد و او فرمود:
اين سخن را رسول اللّه (ص) زمانى فرمود كه مسلمانان اندك بودند، اما اكنون كه دايره اسلام فراخ گرديده و دين استقرار يافته، هركس به اختيار خود است.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 23 فروردین 1399نظر دهید »

حکمت 16 نهج البلاغه: 

 

وَ قَالَ (علیه السلام): تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِيرِ، حَتَّى يَكُونَ الْحَتْفُ فِي التَّدْبِيرِ.

 

و فرمود (علیه السلام): كارها دستخوش تقديرند، آنسان، كه گاه تدبير سبب مرگ

شود.


موضوعات: نهج البلاغه
   یکشنبه 11 اسفند 1398نظر دهید »

 حکمت 15 نهج البلاغه:

وَ قَالَ (علیه السلام): مَا كُلُّ مَفْتُونٍ يُعَاتَبُ.

 

و فرمود (علیه السلام): هر فريب خورده اى درخور عتاب نيست.

 


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 30 بهمن 1398نظر دهید »

حکمت 14 نهج البلاغه :

 

وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ ضَيَّعَهُ الْأَقْرَبُ، أُتِيحَ لَهُ الْأَبْعَدُ.

 

و فرمود (علیه السلام): كسى را كه نزديكانش واگذارند، بيگانگانش دست گيرند.


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 28 بهمن 1398نظر دهید »

1 2

 << < اردیبهشت 1403 > >>
شن یک دو سه چهار پنج جم
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو
ذکر ایام هفته
آمار
  • امروز: 82
  • دیروز: 115
  • 7 روز قبل: 1414
  • 1 ماه قبل: 4669
  • کل بازدیدها: 167874
نماز حاجت