حکمت 46 نهج البلاغه: عُجب و غرور، آفت حسنات

 

وَ قَالَ (علیه السلام): سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ، خَيْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ‏.

 

و فرمود (علیه السلام): گناهى كه اندوهگينت سازد، در نزد خدا بهتر است از كار نيكى كه به خودپسنديت وادارد.


موضوعات: نهج البلاغه
   دوشنبه 16 تیر 1399نظر دهید »

?نکته‌ای مهم در باب اعتقادات

✅فطری بودن ولایت ائمه علیهم السلام

? خداشناسی، امری فطری است و هر کسی در فطرت خودش، نیاز به خدا را حس می کند و می‌تواند به وجود خداوند، پی ببرد.
راهنماشناسی یعنی شناخت حجت خدا نیز، امری فطری است و در درون همه انسان‌ها وجود دارد و همه در وجدان خودشان درک می‌کنند که برای هدایت و رسیدن به کمال، به راهنما و امام نیاز دارند.

یعنی ولایت ائمه علیهم السلام، همانند خداشناسی، امری فطری است.

این امر فطری، اقراری است که قبل از خلقت، خداوند از همه مخلوقات اخذ نموده است.

?امام صادق علیه السلام در این باره می‌فرمایند:

«…فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ‏ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْقَ، نَثَرَهُمْ‏ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهُمْ‏: مَنْ رَبُّكُمْ؟ فَأَوَّلُ مَنْ نَطَقَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ الْأَئِمَّةُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، فَقَالُوا: أَنْتَ رَبُّنَا، فَحَمَّلَهُمُ الْعِلْمَ وَ الدِّينَ، ثُمَّ قَالَ لِلْمَلَائِكَةِ: هؤُلَاءِ حَمَلَةُ دِينِي وَ عِلْمِي، وَ أُمَنَائِي فِي خَلْقِي، وَ هُمُ الْمَسْؤُولُونَ، ثُمَّ قَالَ‏ لِبَنِي آدَمَ: أَقِرُّوا لِلَّهِ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَ لِهؤُلَاءِ النَّفَرِ بِالْوَلَايَةِ وَ الطَّاعَةِ، فَقَالُوا: نَعَمْ، رَبَّنَا أَقْرَرْنَا، فَقَالَ اللَّهُ لِلْمَلَائِكَةِ: اشْهَدُوا، فَقَالَتِ الْمَلَائِكَةُ: شَهِدْنَا عَلى‏ أَنْ لَا يَقُولُوا غَداً: إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ‏، أَوْ يَقُولُوا: إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ‏ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ‏…».

?وقتى خداوند اراده نمود كه مخلوقات را خلق کند، ايشان را آفريد و در مقابل خودش منتشر و پراكنده ساخت، سپس به ايشان فرمود: پروردگار شما كيست؟
اوّلين موجودى كه سخن گفت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و امير المؤمنين عليه السلام بودند كه گفتند: تو پروردگار ما هستى، پس خداوند، ايشان را حامل علم و دين قرار داد، سپس به فرشتگان فرمود: ايشان حاملين دين و علم من بوده و امين‏هاى من در بين مخلوقاتم مى‏باشند، ايشان مسئول خلائق هستند.
سپس به بنى آدم گفته شد: اقرار كنيد به ربوبيّت خدا و وجوب طاعت و ولايت اين چند نفر (رسول خدا و ائمه عليهم السلام).
بنى آدم گفتند: بلى، پروردگارا، اقرار نموديم.
خداوند به فرشتگان فرمود: شما شاهد اقرار بنى آدم باشيد.
فرشتگان گفتند: ما شاهد هستيم كه بنى آدم در فردا نگويند ما از اين معنا (ربوبيّت خدا و ولايت حضرات معصومين عليهم السلام) غافل بوديم يا بگويند: پدران ما قبلا شرک ورزيده و ما هم فرزندان ايشان بوده كه بعد از آنها آمده‏‌ايم، آيا ما را به واسطه فعل آنهايى كه كار باطلى انجام داده‏‌اند هلاک و عذاب می‌كنى.

?الکافی، ج1، ص132، ح7؛ التوحید صدوق، ص319،  ح 1

 

   دوشنبه 16 تیر 1399نظر دهید »

به گزارش معاونت فرهنگی مدرسه و موسسه آموزش عالی حوزوی زینبیه به مناسبت میلاد با سعادت ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء، جلسه سخنرانی مجازی با موضوع اندیشه و سیره سیاسی حضرت امام رضا علیه السلام با سخنرانی معاونت فرهنگی مدرسه، سرکار خانم عظیمی، در روز شنبه 14 تیرماه 1399 برگزار گردید.
 
سرکار خانم عظیمی در ابتدای بحث، تعریفی از سیره سیاسی و اهمیت پرداختن به اندیشه و سیره سیاسی امامان علیهم السلام را ارائه نموده و فرمودند یکی از نکات مهم در تاریخ و اندیشه سیاسی، کشف و شناسایی اندیشه و رفتار سیاسی افراد شاخص بویژه ائمه اطهار علیهم السلام است. و این فهم علاوه بر تقویت نظام فکری، کمک می کند تا مسلمانان بر پایه این اندیشه و رفتار، ساختار جامعه را تنظیم کنند.
ایشان سپس به بیان اوضاع و شرایط سیاسی-اجتماعی عصر امام رضا علیه السلام پرداختند؛ چرا که اندیشه‌ی سیاسی بر پایه همین رویدادها و شرایط سیاسی- اجتماعی، بروز و ظهور پیدا می کند.
خانم عظیمی ادامه دادند، پس از شهادت امام کاظم علیه السلام،هارون تلاش داشت تا امام رضا علیه السلام را نیز از سر راه خود بردارد اما به خاطر ترس از عواقب آن، کمتر متعرض امام بود. پس از هارون، فرزندش محمد امین به خلافت رسید که مردی ضعیف الرأی و کم عقل بود. وی برادرش مأمون را از ولایتعهدی عزل کرد و این کار او، منجر به جنگ و درگیری شدید بین دو برادر شد و سرانجام امین کشته شد و مأمون به خلافت رسید. اشتغال مأمون به سامان دهی حکومت و نیز مبارزه با قیامهای علویان، باعث گردید تا حدودی فضای باز سیاسی برای ترویج شریعت نبوی و تربیت شاگرد توسط امام علیه السلام فراهم ترشود.
امام علیه السلام برای ارتباط با شیعیان، وکلایی را انتخاب کرده بود و حتی برخی وکلای حضرت در دستگاه حکومت عباسی هم مشغول به کار بودند. آن حضرت در این دوران تلاش می کرد تا شیعه را از بحران های سیاسی نجات دهد و در سایه آن عقاید شیعی را منتشر نماید.
در این زمان ، به خاطر دور بودن خلافت عباسی از جزیره العرب و ضعف حاکمیت ناشی از درگیری امین و مأمون، قیام های مختلفی از سوی علویان هم شکل می گرفت؛ که موضع‌گیری امام نسبت به این قیام ها حائز اهمیت است.
خانم عظیمی افزودند اهداف این قیام ها با اهداف امام رضا علیه السلام یکسان نبود، چراکه آنان در مبارزات خود، به دنبال تغییردر ساختار بودند ولی تغییر محتوایی از قیام آنان احساس نمیشد و بعضا این تحرکات، مسیر و شتاب حرکت شیعه را نیز کند نمود. چرا که غالبا مبتنی بر اندیشه‌ی زیدیه بود. آنان دررفتار هم، خشونت های زیادی را مرتکب می شدند که منجر به سرزنش ایشان توسط امام می گشت.
در حالیکه امام علیه السلام شرایط را برای قیام مسلحانه مساعد نمی دید بلکه به دنبال تقویت مبانی اندیشه ولایی شیعه و تربیت شاگرد بود. ساختار کلی نظام سیاسی شیعه، نظام ولایی و بر محور امامت است. بنابراین امام تلاش می‌کرد تا ترسیم و تبیین علمی و عملی از این نظام را در قالب اندیشه و رفتار ارائه نماید. حضرت در فرمایشات و مناظرات شان بر ولایت و حاکمیت خدا و رسول خدا و ائمه اطهار تاکید می کردند و ولایت را منصبی الهی برشمرده و ضمن بیان مراتب و شئون ولایت، نامشروع بودن حکومت خلفاء عباسی و نیز عدم مشروعیت قیام هایی که رهبرانشان خود را امیرالمومنین می خواندند، را آشکار می کردند. و در واقع حضرت به دنبال تبیین گفتمان اصلاحی درزمینه حکومت و ولایت در جامعه بودند. و در این راستا با روش های مختلف به نقد روش سیاسی انتخاب خلیفه و عملکرد خلفاء نیزمی پرداختند که موجبات غضب و عداوت بیش از پیش مأمون می گشت.
ایشان ادامه دادند، از دیگر فعالیت های امام، مبارزه با افکار و تبلیغات ضدشیعی و منحرف از جمله غلات بود.
و نیز از دیگر اتفاقات ویژه‌ی دوران امام رضا، بحث ولایتعهدی ایشان در دستگاه خلافت مأمون بود.خانم عظیمی در آخر به اهداف مأمون از این کار و همچنین تصمیمات امام برای خنثی کردن نقشه های موذیانه او اشاره نمودند.

 

   یکشنبه 15 تیر 1399نظر دهید »

دوستان و دشمنان واقعى من:


امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام) دیدنى است. مى فرماید: «اگر با این شمشیرم بر بن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»; (لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی; مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی).
آن گاه امام(علیه السلام) به گفتارى از پیغمبر اکرم در این زمینه استناد مى جوید و مى فرماید: «این به دلیل آن است که مقدر شده و بر زبان پیامبر اُمّى و درس نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت»; (وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَ یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ).
جمله «قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ…» اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جارى شده است.
از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مىورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على(علیه السلام)مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند.
راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على(علیه السلام) را بر او ترجیح داده اند.
اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِه(1) عَلَى الْمُنافِقِ…» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند.
امام(علیه السلام) به کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها قول فصل و آخرین سخن است.
این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام)نمونه هاى زنده اى دارد از جمله مرحوم «کلینى» در کتاب کافى از «حارث بن حصیره» (یکى از یاران على(علیه السلام)) نقل مى کند که در اطراف مدینه مرد سیاه پوستى از اهل حبشه را دیدم که مشغول آبیارى است و انگشتان یک دستش قطع شده است. به او گفتم: چه کسى انگشتان تو را قطع کرده؟ گفت: بهترین مردم دنیا. سپس افزود: ما هشت نفر بودیم که دست به سرقتى زدیم. ما را دستگیر کردند و خدمت على بن ابى طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کردیم. امام(علیه السلام) فرمود: از حرام بودن سرقت با خبر نبودید؟ گفتیم: مى دانستیم. دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند. سپس دستور داد در خانه اى از ما پذیرایى کنند و روغن و عسل (و مواد غذایى مقوى) به ما بدهند تا جاى زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بیرون آورند و لباسى نو بر ما پوشاند و فرمود: اگر توبه کنید و راه صلاح را پیش گیرید به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت باز مى گردد و اگر چنین نکنید در دوزخ به شما باز مى گردد.(2)
در داستان ابن ملجم قاتل امام على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز مى خوانیم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على آوردند. به او فرمود: اى دشمن خدا مگر من به تو نیکى نکردم؟ گفت: آرى به من نیکى کردى. فرمود پس چه چیزى باعث شد که این جنایت را انجام دهى؟ گفت: چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.) امام(علیه السلام) فرمود: «فَلاَ أَرَاکَ إِلاَّ مَقْتُولاً بِهِ وَمَا أَرَاکَ إِلاَّ مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (دعاى تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایى.(3)
جالب توجه این که روایات فراوانى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب(علیه السلام) و منافقان با بغض و کینه او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است. از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف (ج 2، ص 96) و «ترمذى» در سنن (ج 5، 635 در باب مناقب على بن ابى طالب) از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ أبى طالِب; ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم».
این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استادم من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لارَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لایَبْغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ وَلا یُحِبُّکَ إلاّ مُؤمِنٌ; اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن»(4). (5)
*****
پی نوشت:
(1). «جَمّات» جمع «جَمَّة» به معناى محل تجمع آب است.
(2). کافى، ج 7، ص 264، ح 25.
(3). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 7، ص 435.
(4). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 83 .
(5). سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى و پر معنا بخشى از خطبه اى است که «رفیق بن فرقد» آن را از امام(علیه السلام) نقل کرده است و گروه زیادى از مورخان و راویان شیعه و اهل سنت قبل از سیّد رضى و بعد از او آن را در کتاب هاى خود آورده اند از جمله: ابو جعفر طبرى در کتاب بشارة المصطفى و شیخ طوسى در امالى و زمخشرى در ربیع الابرار و مسلم در صحیح خود (در کتاب الایمان، باب 33، ح 131) و امام احمد در مسند و نسایى در سنن و ابن عبدالبر در استیعاب و ابو نعیم اصفهانى در حلیة و متّقى هندى در کنز العمال و حاکم در مستدرک بخش اخیر این کلام حکمت آمیز که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است را با تفاوت هایى آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 42 با تلخیص).


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 14 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 45 نهج البلاغه: حبّ علی، معیار ایمان

 

وَ قَالَ (علیه السلام): لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي؛ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ، فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلی الله علیه وآله) أَنَّهُ قَالَ: “يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ".

 

و فرمود (علیه السلام): اگر به اين شمشيرم بر بينى مؤمن زنم كه با من دشمن شود، دشمن نشود و اگر همه جهان را به كام منافق ريزم كه با من دوست گردد، دوست نگردد. و اين، از آن روست، كه حكم خداى بر زبان پيامبر امّى (صلى الله عليه و آله) گذشت كه فرمود: يا على، مؤمن تو را دشمن نشود و منافق دوست نگردد.


موضوعات: نهج البلاغه
   شنبه 14 تیر 1399نظر دهید »


?سه ویژگی مومن از نگاه حضرت ثامن الحجج(ع)


?قال الرضا علیه السلام:
?لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال:۱- سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ. ۲- وَ سُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ. ۳- وَ سُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراةُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ


✅مؤمن، مؤمن واقعى نيست، مگر آن كه سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش، پوشاندن راز خود است،امّا سنّت پيغمبرش، مدارا و نرم رفتارى با مردم است،امّا سنّت امامش، صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشان حالى است.


?الخصال , جلد۱ , صفحه۸۲

   شنبه 14 تیر 1399نظر دهید »

حکمت 44 نهج البلاغه: خوشا به حال اینان

 

وَ قَالَ (علیه السلام): طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ.

 

امام علیه السلام فرمود: خوشا به حال كسى كه همواره به ياد معاد باشد و براى روز حساب عمل كند و به آنچه روزيش داده اند، قانع باشد و از خداى راضى.


موضوعات: نهج البلاغه
   چهارشنبه 11 تیر 1399نظر دهید »

1 ... 28 29 30 ...31 ... 33 ...35 ...36 37 38 ... 139

 << < اردیبهشت 1403 > >>
شن یک دو سه چهار پنج جم
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو
ذکر ایام هفته
آمار
  • امروز: 109
  • دیروز: 244
  • 7 روز قبل: 2096
  • 1 ماه قبل: 9072
  • کل بازدیدها: 173504
نماز حاجت