« آنان چفیه داشتند.........من چادر دارم. | مادرم بر دستان مهربانت بوسه می زنم. » |
خاطره ی از آقای قرائتی:
من در اتاق یك رئیسی رفتم، كار داشتم. تا در را باز كردم دیدم یك دختری حالا یا دختر یا خانم، خیلی
خوشگل است. تا در را باز كردم، اوه… چه شكلی!داخل اتاق رئیس رفتم گفتم: شما با این خانم محرم
هستی؟ گفت: نه!گفتم: چطور با یك دختر به این زیبایی تو در یك اتاق هستی و در هم بسته است. گفت:
آخر ما حزب اللّهی هستیم. گفتم: خوشا به حالت كه اینقدر به خودت خاطرت جمع است. حضرت امیر
به زنهای جوان سلام نمیكرد.گفتند: یاعلی رسول خدا سلام میكند توچرا سلام نمیكنی؟ گفت:رسول
خدا سی سال از من بزرگتر بود. من سی سال جوان هستم. میترسم به یك زن جوان سلام كنم یك جواب
گرمی به من بدهد، دل علی بلرزد. گفتم: دل علی میلرزد، تو خاطرت جمع است.
سلام جانم…
اگر ما سلوک حضرت را در پیش داشتیم که روزگار جامعه ی علوی ما این نبود…
این یک گوشه از یک گوشه ی سلوک حضرت بود…
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…
دعوت میکنم شما را به صفحه مجازی بیداری اسلامی…
یاعلی.
با سلام و خدا قوت.
مطلب خیلی جالبی بود. وصف حال بعضی از ماها.
یا حق
فرم در حال بارگذاری ...