« دهه فجر از نگاه مقام معظم رهبری (مدام ظله العالی) | نکات اخلاقی » |
بسم رب الحسین….
دلم گرفته بود آقاجانم……
در عالم خواب ورویا هرقدم باذکر نام زیبای یوسف مادرتان راهی بودم سمت حرم…
راهم را گم کردم…
رفتم و ذکرگویان اشک ریختم.چشم باز کردم…عظمتی دارد حرم علمدارت آقا.
دلم لرزید از بزرگی قمر ام البنین…
تنها من بودم و صحرایی که نورانی بود از عظمت دو برادر. سید و سالار ابا عبدالله
و ماه منیر بنی هاشمیون.
پاهای محکمم سست شدند و برزمین افتادم….
آقا جانم …صحرا معطر شد از عِطر بهشت که پیچید در مشامم… .
به گمانم مادرتان هم آنجا بود زمین عطر آگین و آسمان دلگیر…
بانویی به پاکی بهشتیان به زیبایی آسمان به لطافت بال فرشتگان…
همانگونه که روی زمین فتاده بودم قطره هایاشکم سرازیر بودند…
شرمنده بودم. چطور سربلند میکردم آقا…
نه امانت دار خودش بودم نه تسکین دل یوسفش…
همه جا را ظلمات فرا گرفت و نوررفت…
آقاجانم مادرتان رفت بلند شدم و سراسیمه دویدم سمت حرمتان آنجا بودند
من هم آرام گرفتم از آرامش حضورش…
صدای اذان می آمد از رویا و خواب بیرون آمدم. خانه ام عطر آگین بود و آسمان
میبارید…
نمی دانم چطور به این درجه رسیدم…
من فقط عشق دوبرادر در دل نهادم اینگونه مزدم دادند اگر اطاعت میکردم ….
اگر دل بدست می آوردم چه میشد مزدم
به قلم خانم الناز معتمدی راد / طلبه پایه اول
فرم در حال بارگذاری ...