« یا بقیه الله آجرک الله | جشن میلاد » |
مثل هرروز، روز خانه ما
با قنوت تو میشود آغاز
بعد آغوش میگشایی و ما
به هوای بهشت در پرواز
جدّمان گفته بود بوی بهشت
از پَر چادرت گرفته وجود
راست میگفت، صبحها پیداست
که بهشت برین نگاه تو بود
دل مظلوم حضرت مولا
شور میزد در این مدینه تو
یادمان هست جدّمان احمد
بوسه میزد به دست و سینه تو
مثل هرروز زندگی جاری است
تو و دستان نازک و دستاس
با سرانگشت خود بیا و شانه بزن
به سر دختران پراحساس
ناگهان در سکوت خانه ما
با صدای مهیبِ دقُّ الباب
به خودم آمدم . . . و ترسیدم . . .
مادرم رفت سمت در بیتاب
کیست آن سوی در . . . نمیداند
خانه مرتضی است این خانه
با غلاف غضب که میکوبد؟
بر شکوه و جلال کاشانه
نعره میزد که تازیانه کجاست؟
مادرم پشت در سپر شده بود
آتش از خانهمان زبانه گرفت
باز هم مادرم پدر شده بود
ناگهان لحظه در سکوت شکست
چشمها را بهسمت ماه کشید
میخ آتش گرفته و پهلو
رنگ مادر پرید و آه کشید
فضه! آغوش درد را بگشا
رفت انگار مادرم از دست
فضه! . . . آرامتر . . . تو را بهخدا
بهگمانم که پهلویش بشکست
کاش آتش گرفته بود تنم
تا نمیدیدم ماجرای تو را
ریسمان بر دو دست بابا بود
تازه میفهمم دردهای تو را
مثل هرروز نیست امروزم
تا همیشه پُر است از هجران
با دو دستش قنوت . . . نه یک دست
آه در بازویش نمانده توان
رنگ توفان گرفت بغض پدر
اشک میآمد از دو چشم ترم
تا کبودی صورتت را دید
رو گرفتی دوباره از پدرم
گفته بودی که داغ تو تلخ است
قصهام هرم و دود دارد و من
مخزن العشق فاطمه انگار
داغهای کبود دارد و من
عطر چادر نماز مادر من
بوی پسکوچههای بارانی است
این نماز نشستهات مادر
چقدر بیقرار توفانی است
آستین در دهان گرفتهام و
گریههایم امان نمیدهد امشب
بعد این چند سال میفهمم
که چرا زود پیر شد زینب
ارث بردم من از تو داغت را
کربلا انتهای کوچه توست
آه آتش گرفته پهلویم
روی نی کربلای کوچه توست
کربلا داغها مکرّر شد
آمدم کربلا شهید شدم
روی نیزه بلند میگویم
پیش داغ تو روسپید شدم
« حامدحجتی »
فرم در حال بارگذاری ...