به گزارش خبرنگار حوزه: امروز طی مراسمی در مدرسه پرچم
تعویض شده ی گنبد حرم امام رضا (ع)همزمان با قرائت صلوات
خاصه امام رضا(ع) توسط طلاب سطح 2و3 تبرّک گردید.
“خدایا ترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در
طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی،
لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی… فهمیدم که سعادت حیات در
خوشی وآرامش و آسایش نیست،بلکه درجنگ ودرد ورنج ومصیبت ومبارزه با کفروظلم وبالاخره
در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت ” توکل ” و ” رضا” عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و
خطرناکترین گردابها،آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت وهمه پستی ها و بلندیهایش
آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت
ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی… که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر
دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک،
مجهورو وحشتناک مرا هدایت کردی.”
خدایا به حق شهدای اسلام ما را نیزدر مواقع حساس،گردابها،شبه ها وطوفانهای حوادث تنها مگذار
وقتی فرم طلبگی را پر می کردم توی دلم به خدا گفتم:خدایا فقط به خاطرتو به حوزه علمیه آمده ام.
خدایا خودت کمکم کن، نمی دانم این راه چه راهی سخت یا آسان ، فقط می خواهم اسلام را بشناسم
اون جوری که هست .اما امروز وقتی سر کلاس اخلاق استاد گفت:شما که به حوزه آمده ای خدا
می خواهد هدایت خلق خودش را به دست شما بسپارد، شما را امین اسرار خود کند،آیا این لیاقت را
داری،تنم لرزید، نگران شدم. با خودم گفتم :خدایا من! با این همه اشتباهات ولغزشهایی که دارم،
می خواهی هدایت اشرف مخلوقاتت را به دست من بسپاری.توی همین فکر بودم که دوباره با حرف
استاد به خودم آمدم ،استادم گفت: برای امین شدن اولین قدم دائم الوضو بودن، قلبم آرام گرفت انگار
خداوند می خواست از این طریق بهم بفهمونه که خودم دستت را گرفتم آورده ام حوزه ،خودم راه
را بهت نشان می دهم .فقط من را فراموش نکن.
خدایا کمکمان کن در هیچ لحظه ای از لحظات زندگی تو را فراموش نکنیم.
به قلم عقیله
سردار بهمن کارگر رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت هفته دفاع مقدس اعلام کرد:سیده طاهره هاشمی را به عنوان شهیده زن شاخص امسال معرفی خواهند کرد.
سیده طاهره هاشمی در یکم خرداد سال 1346 در شهرستان آمل و در روستای شهید آباد ( شهربانو محله ) دیده به جهان گشود. او در خانوادهای متدین، مذهبی و طرفدار انقلاب و تحت تربیت پدر و مادری بزرگوار که هر دو از سادات منطقهی هزار جریب ساری بودند، رشد و پرورش یافت.
از کودکی با قرآن، نهجالبلاغه و سایر کتب روایی شیعی انس و الفت پیدا کرد و به دلیل جو فرهنگی و مذهبی خانواده روح تشنهاش با عمیقترین مفاهیم دینی و معنوی سیراب شد.
او دختری مهربان، دلسوز و دانشآموزی نمونه و موفق و درسخوان بود. هرگز در ادای تکالیف واجب دینی، کوتاهی نمیکرد و مستحبات را تا جایی که میتوانست، به جا میآورد. در کارهای هنری چون خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله، تهیه روزنامه دیواری و نیز ادارهی برنامههای فرهنگی مدرسه بسیار موفق بود و بسیاری از برنامههای فرهنگی، اجتماعی و حرکتهای سیاسی مدرسه بر عهده او بود. در برخورد با دانشآموزانی که تحت تأثیر تبلیغات گروهکهای منحرف قرار گرفته بودند، بسیار مهربان، باحوصله و دلسوز بود و از فرط مهر و دوستی، آنها را به خود جذب میکرد.
و سرانجام در غروب روز ششم بهمن سال 1360 در حالی که ۱۴ بهار بیشتر از عمر کوتاهش نمیگذشت، در حالی به کمک نیروهای مدافع شهر شتافته بود ، در درگیری خونین گروهکهای معاند انقلاب با نیروهای بسیجی و مردمی، با اصابت دو گلوله به فیض شهادت نایل آمد.
سلام بر تو ای ملکوت فروتن خداوند در سرزمین من ؛ سلام بر تو ای پاره ی پیکر پیامبر(ص) ؛
سلام برتوای سلطان سرزمین مهر؛ سلام بر توای مولای مهربان و بیکران؛ آقا جان! نامت برای
من همواره قرین خاطراتی است که از نور آکنده است. رواق های دل گشای مزارت وکاشی هایی
که نور آفتاب جمالت درآن ستاره های درخشان تلالو می باشد و سنگ هایی که پرسخن ترین سنگ
های عالمند و با تمام زائران تو رازمی گویند وحوض هایی که فواره های معرفت آدمیان در آن می
جوشند و گلدسته هایی که اشاره ی همیشه ی توست به آسمان الهی
مردي براي اصلاح سر به آرايشگاه رفت در بين کار گفت و گوي جالبي بين آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفي صحبت کردندوقتي به موضوع خدا رسيد آرايشگر گفت: من باور نمي کنم که
خدا وجود دارد. مشتري پرسيد: چرا باور نمي کني؟
آرايشگر جواب داد: کافيست به خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت
اين همه مريض مي شدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا ميشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجي وجود داشت؟ نمي
توانم خداي مهرباني را تصور کنم که اجازه دهد اين همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتري لحظه اي فکر کرد اما جوابي نداد چون نمي خواست جر و بحث کند. آرايشگر کارش را تمام کرد و مشتري
از مغازه بيرون رفت به محض اينکه از مغازه بيرون آمد مردي را ديد با موهاي بلند و کثيف و به هم تابيده و ريش
اصلاح نکرده ظاهرش کثيف و به هم ريخته بود. مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت:
ميدوني چيه! به نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند. آرايشگر گفت: چرا چنين حرفي ميزني؟ من اينجا
هستم. من آرايشگرم. همين الان موهاي تو را کوتاه کردم.مشتري با اعتراض گفت: نه آرايشگرها
وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هيچکس مثل مردي که بيرون است با موهاي بلند و کثيف و ريش اصلاح نکرده
پيدا نمي شد. آرايشگر گفت: نه بابا! آرايشگرها وجود دارند موضوع اين است که مردم به ما مراجعه
نمي کنند.
مشتري تاکيد کرد:دقيقا نکته همين است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نميکنند و
دنبالش نمي گردند. براي همين است که اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد.!
شهيد آيه الله دستغيب در كتاب داستانهاي شگفتانگيز خود مينويسد:
مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيد آبادي نقل كرد كه وقتي آن بزرگوار به قصد زيارت حضرت رضا عليهالسلام
و توقف چهل روز در مشهد مقدس به اتفاق خواهرش از اصفهان حركت نموده و به مشهد مشرف شدند.
چون هجده روز از مدت توقف، در آن مكان شريف گذشت، شب، آن حضرت در عالم واقعه به ايشان امر
فرمودند :فردا بايد به اصفهان برگردي؛ عرض ميكند:
مولاي من! قصد توقف چهل روزه در جوار حضرت عليهالسلام كردهام و هنوز هجده روز بيشتر نگذشته
است.امام عليهالسلام فرمود:
چون خواهرت از دوري مادرش دلتنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته براي خاطر او بايد
برگردي.آيا نميداني كه من زوارم را دوست ميدارم؟
چون مرحوم حاجي بيدار ميشود، از خواهرش ميپرسد كه از حضرت رضا عليهالسلام روز گذشته چه
خواستي؟
گفت:چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم،به آن حضرت شكايت كرده،درخواست مراجعت نمودم.
گفت: خواهرم! غمگين مباش؛ حضرت رضا عليهالسلام به من دستور دادند كه فردا به اصفهان برگرديم.
ناراحت نباش.
برگرفته از کتاب ۵۳ داستان از كرامات حضرت رضا عليهالسلام
<< 1 ... 102 103 104 ...105 ...106 107 108 ...109 ...110 111 112 ... 139 >>